وبگاه رسمی حجة الاسلام علی صبوحی

گفتاری در تبیین انواع نظام معرفت دینی و پیامدهای آن

در این گفتار استاد علی صبوحی ابتدا مفهوم نظام معرفت دینی و انواع آن را بیان می کند. سپس با بیان یک مثال، تفاوت نظام معرفت دینی را تشریح می کند. سپس پیش نیازهای ورود به حوزه معرفت دینی را می شمرد و بر این اساس دلیل مخالفت با برنامه زندگی پس از زندگی را بیان می کند که همان جابجایی نظام معرفت دینی است.

در ادامه بحث، استاد خطر ورود به وادی مکاشفات به عنوان یک باب معرفت دینی را گوشزد می کند که کم نبودند کسانی که در وادی لغزیدند و لغزاندند.

پس از این مقدمه استاد با بیان ابعاد نظام معرفت دینی صحیح وارد اصل بحث شدند . در این بحث آنچه که بسیار مورد بحث و گفتگو قرار گرفته نسبت عقل و وحی است. در این میدان استاد صبوحی با داخل کردن بحث اعجاز قرآن در بیان نسبت عقل و وحی جنبه ای جدید از این بحث را در این عرصه مطرح کردند. با وارد کردن بحث اعجاز در نسبت عقل و وحی به نظامی جدید میرسیم که در آن قرآن بالاتر از عقل و نقل و شکوفا کننده عقل میشود با حجیتی که اعجاز به آن بخشیده است و از چرخه تسلسل حجیت وحی خارج می شویم.
سپس استاد نسبت عقل و شهودات را بیان میکند و بر حساسیت نظام معرفت دینی را در نظام اعتقادی انسان تاکید میکند.

سپس نقش وحی در شکوفایی عقل انسان بیان می شود . در این تشریح وحی عقل کل هستی ست. و این آرمان کمال جامعه انسانی است که با آمدن امام زمان به طور کامل محقق خواهد شد و عقل انسانها در پرتو وحی کامل خواهد شد.

به زودی کلیپ های این گفتار در صفحۀ دیدگاه ها منتشر خواهد شد.

صوت این جلسه را میتوانید گوش کنید یا از اینجا دریافت کنید.

بسم الله الرحمن الرحیم

مبحثی که امروز در خدمت شما هستیم درباره انواع نظام معرفت دینی است. می‌خواهیم اشاره کنیم به  نظام‌های مختلفی در حوزه معرفت دینی و آثار و تبعاتی که می‌تواند برای صاحبان این نظام‌ها داشته باشد.

این مسئله معرفت‌شناسی از مقوله‌هایی است که از دیرباز و از گذشته موردتوجه بوده و شاید برخی به آن کم‌لطفی کرده‌اند. ولی علمایی که با یک منطق روشن به حوزه معارف دین ورود کرده‌اند و هم خودشان به‌سلامت سیر کرده‌اند و هم پیروانشان به‌سلامت سیر کرده‌اند، نوعاً این‌ها کسانی هستند که به حوزه معرفت‌شناسی دینی توجه داشته‌اند و به نظام معرفت دینی نظر داشته‌اند.

مقدمۀ اول: چیستی و اهمیت معرفت‌شناسی دینی

اگر من خیلی خلاصه و اجمالی بخواهم بگویم نظام معرفت دینی چیست و توجه به آن چه ثمراتی دارد؟ باید بگویم:

انواع معرفت‌ها؛ منابع و روش‌های کسب آن‌ها

معارف یا شناخت‌هایی که ما از دین به‌دست می‌آوریم هرکدام از یک منابعی و با یک روش‌هایی به‌دست می‌آید. فرض کنید یک معرفتی را ما از قرآن به‌دست می‌آوریم، یا یک معرفتی را از حدیث به‌دست می‌آوریم، یا یک معرفتی را از اندیشه‌ورزی و از منبع عقل به‌دست می‌آوریم، یا یک معرفتی را از حوزه مکاشفات و مشهودات عرفانی به‌دست می‌آوریم، یا یک معرفتی را از تجربه به‌دست می‌آوریم؛ این‌ها هرکدام منابع مختلفی است برای به‌دست آوردن معرفت‌ها.

روش‌ها هم با هم فرق می‌کند مثلاً به‌سراغ قرآن می‌رویم، گاهی با تدبر سراغ قرآن می‌رویم یا گاهی قرآن را تفسیر می‌کنیم. حال اگر تفسیر می‌کنیم قرآن را با چه چیزی تفسیر می‌کنیم؟ یا مثلاً سراغ شهودات رفتیم، از چه روشی برای رسیدن به شهودات استفاده کردیم؟ یعنی هم منابع و هم روش‌های متعددی که برای دسترسی ما به معارف دینی وجود دارد، متنوع است وقتی منابع معرفت متعدد شد و روش‌های دسترسی به آن منابع متعدد شد اینجا مقوله‌ای مطرح می‌شود با عنوان «نظام معرفت دینی».

نظام معرفت دینی چیست؟

نظام معرفت دینی می‌خواهد نسبت این‌ها را باهم بسنجد. می‌خواهد بگوید آن معرفتی که از قرآن با روش تدبر به‌دست می‌آوریم، یا آن معرفتی که با روش تفسیر به‌دست می‌آوریم، آن معرفتی که از حدیث به‌دست می‌آوریم، آن معرفتی که از اندیشه‌ورزی در حوزه فلسفه به‌دست می‌آوریم، آن معرفت عرفانی که از مشاهدات به‌دست می‌آوریم، آن -احیاناً- معرفت مستند به تجربه (اگر در حوزه معارف دینی داریم)، همه این‌ها چه طبقه‌بندی دارند و چه نسبتی باهم دارند؟ کدام بر دیگری اولویت دارد؟ اگر بین این‌ها تزاحم پیش آمد، تکلیف چیست و کدام را باید به دیگری عرضه کرد؟ نظام‌مند بودن معرفت‌شناسی دینی ما اهمیت بسیار زیادی پیدا می‌کند.

مثالی برای فهم اهمیت کسب معرفت‌شناسی صحیح دینی

یک مثال خیلی آشکار در این رابطه: فرض کنید فردی به نقطه‌ای می‌رسد که (حالا به هر دلیلی یا روش غلط یا درستی) شروع می‌کند به دیدن خواب‌هایی، یا مثلاً در حالت رؤیا، حالت بین خواب‌وبیداری، در حالت خلسه، یک چیزهایی را مشاهده می‌کند. یک معرفتی و شناخت برای او به‌دست می‌آید. می‌گوید من به یک شناخت و معرفتی رسیدم.

در کنار این، یک معارفی هم از قرآن دارد، یک معارفی از عقل دارد، یک معارفی از حدیث دارد. حالا این معرفتی را که در خواب به‌دست آورده، کجا بگذارد؟ کدام را به کدام عرضه کند و به چه شکلی؟! این شخص اگر دارای نظام مستحکم معرفت دینی نباشد می‌تواند در چنین جایگاهی دچار لغزش شود، می‌تواند حتی دچار انحراف شود.

می‌گوید: «خودم دیدم!»

باید از او پرسید آنچه تو دیدی آیا با قرآن سازگار است؟

می‌گوید: «مهم این است که من دیده‌ام! چون توسل کرده‌ام و بعد، خواب‌دیده‌ام پس این یک روش است و آنچه من خواب دیده‌ام عین حقیقت است! پس تمام معارفی که از قرآن به‌دست آورده‌ام را باید عرضه کنم به آن چیزی که در خواب دیده‌ام و همه را با خواب خودم قید بزنم! و بگویم چون من چنین خوابی دیده‌ام پس تمام چیزهای دیگری که در قرآن یاد گرفته بودم همگی قید و تخصیص می‌خورد، همه تفکیک می‌شود».

این محصول چیست؟ این محصول فقدان یک معرفت‌شناسی متقن دینی است؛ یعنی او نتوانسته در ذهن خودش طبقه‌بندی کند، نتوانسته اصل و فرع را جدا کند، اصول عرضه را یاد نگرفته.

ورود به هریک از وادی‌های معرفت دینی، نیاز به چند چیز دارد

ورود به هر وادی از وادی‌های معرفت دینی از قرآن، تدبر و تفسیرش یا حدیث یا فلسفه و عقل یا عرفان، مکاشفات مشاهدات یا هرکدام از وادی‌های معرفت دینی:

  • اولاً: احتیاج به یک مبانی دارد.
  • ثانیاً: نیازمند به روش‌های متقن
  • ثالثاً: وجود یک سری پیش‌نیازها
  • رابعاً: وجود اساتید خبره
  • خامساً: توانمندی عرضه

خیلی از حوزه‌ها برای ورود انسان وجود دارد؛ ولی هر حوزه‌ای (نه‌فقط در معرفت بلکه در کل زندگی) که انسان می‌خواهد وارد آن شود، باید انسان به تناسب آن خودش را آماده کند.

 مثلاً اگر من می‌خواهم شنا کنم باید شنا یاد بگیرم؛ نمی‌شود گفت اگر من می‌توانم در کوچه راه بروم پس شناگر خوبی هم هستم! چون من می‌توانم دوچرخه برانم پس موتورسیکلت هم می‌توانم برانم! چون می‌توانم موتورسیکلت برانم پس ماشین هم خوب می‌توانم برانم! پس تریلی و اتوبوس هم می‌توانم برانم! و…! آیا می‌شود؟

این‌ها همه حوزه‌های مختلفی هستند. بله می‌توانیم راه برویم، دوچرخه سوار شویم، ماشین برانیم، هواپیما بلند کنیم، کشتی برانیم، در دریا شنا کنیم، غواصی کنیم و… همه عرصه است، همه حوزه است، اما هر حوزه‌ای نیازمندی‌های خودش را دارد. اگر من بدون اِعداد خویش و بدون آماده کردن خود برای ورود به حوزه‌ای، وارد آن حوزه شدم، می‌توانم آسیب بخورم و آسیب بزنم.

آسیب فقدان پیش‌نیازها، در حوزۀ اندیشه دیده نمی‌شود!

حالا در مسائل فیزیکی و عادی و مادی، این آشکار است. مثلاً فرض کنید شخصی موتورسواری بلد نیست و سوار موتور می‌شود، تصادف می‌کند، یا خودش زخمی می‌شود یا کشته می‌شود یا دیگران را زخمی می‌کند و به کشتن می‌دهد. خسارت می‌زنند و تمام می‌شود همین است.

 اما در حوزه فکر و اندیشه و در حوزه معرفت یک مشکلی وجود دارد و آن این است که این آسیب، توسط خودِ شخص آسیب خورده دیده نمی‌شود؛ یعنی انگار خودش متوجه آن آسیب نیست؛ می‌افتد در وادی «جهلِ مرکب». نمی‌داند و نمی‌داند که نمی‌داند! خیال می‌کند که می‌داند! مشکل این است.

لذا هرقدر برای ورود به عرصه‌ای در زندگی خودمان محتاج به تخصص هستیم، در حوزه معارف و وادی‌های مختلف معرفتی بیشتر محتاج تخصص هستیم، بیشتر محتاج ظرفیت هستیم، بیشتر محتاج استاد هستیم، بیشتر محتاج آمادگی‌های لازم قبلی هستیم. به‌خصوص این مسئله وقتی خطیرتر می‌شود که حوزه، حوزه شهود و خواب و رؤیا و کشف باشد.

علت حساسیت ما به برنامۀ زندگی پس از زندگی

ما چرا سر برنامه زندگی پس از زندگی، این‌قدر حساس شدیم و ورود پیدا کردیم و حرف زدیم و عِرق دینی به خرج دادیم؟ علت چه بود؟ مشکل ما یک برنامه تلویزیونی نبود که صرفاً برخلاف بعضی از آموزه‌های دینی است. ای‌بسا خیلی برنامه‌ها در تلویزیون ساخته می‌شود که از منظر آموزه‌های دینی انتقاداتی به آن‌ها وارد است. حالا آموزه‌های اخلاقی یا آموزه‌های رفتاری یا بعضاً آموزه‌های اعتقادی. علت احساس تکلیف مضاعف بنده در حوزه نقد برنامۀ زندگی پس از زندگی این بود که دیدم دارد نظام معرفت دینی را دست‌کاری می‌کنند. دارد نرخ ورود به حوزه مشاهدات و مکاشفات و کشف و شهود را پایین می‌آورد. دارد این را در دسترس همگانی که ظرفیت کافی و آمادگی کافی ندارند و مقدمات لازم را ندارند قرار می‌دهد. چیزی را که فوق تخصصی است، بشدت عمومی می‌کنند. عوام‌زدگی در حوزۀ معرفت دینی ایجاد می‌کنند و این باعث می‌شود که سازوکار درک دینی مردم به هم می‌ریزد و نظام را خراب می‌کند؛ لذا در مقابلش ایستادیم و محکم نهی‌ازمنکر کردیم و همچنان هم نهی‌ازمنکر می‌کنیم.

ولی کو گوش شنوا؟ فکر می‌کنند این هم یک برنامه‌ای است که ساختیم و مردم جذب شدند. بعضی گویا در ذهنشان به‌جز «جذب شدن» هیچ معیاری برای درست بودن آموزه‌ها و آموزش‌های دینی وجود ندارد. فقط جذب؛ به هر قیمتی که باشد! نظام معرفت دینی به هم می‌ریزد، بریزد! معرفت غلط دارد به مردم آموزش داده می‌شود، بشود!

اما باید گفت بعد از اینکه همه‌چیز درست بود نوبت به جذب می‌رسد، بعد از اینکه نظام فکری درست بود، محتوا و روش درست بود، نوبت به جذب و جاذبه‌های برنامه‌سازی و غیره می‌رسد [جذب، اولویت اول نیست].

حوزۀ مکاشفات و رؤیا حساس‌تر است

برگردیم بر سر اصل مطلب خودمان. باید گفت:

وقتی‌که کسی بدون تخصص، وارد حوزۀ فلسفه بشود، اشتباه می‌کند و اشتباه هم ایجاد می‌کند. ولی چندان خطیر و ضربه زننده نمی‌تواند باشد چون جنس فلسفه، جنس فکر و جنس استدلال است، بله خطر فلسفه این است که کسی در مغالطه بیفتد، مغالطه را با استدلال قاتى کند و نتیجۀ غلط بگیرد؛ این هم خطر مهمی است اما بالأخره  جنس، جنس استدلال است و به‌راحتی می‌شود با منطق، این مغالطات را کشف و ارزیابی کرد و به طرف گفت استدلال تو غلط است و نتیجه‌ای که می‌گیرید هم غلط است. او هم وقتی متوجه بشود که این صغرا را یا این کبرا را غلط آورده، این نسبت بین صغرا و کبرا را غلط برقرار کرده، خودبه‌خود دست از آن نتیجه هم برمی‌دارد.

وقتی کسی وارد وادی قرآن می‌شود مثلاً می‌خواهد از متن قرآن استناد و استدلال کند، بسیار مهم است و باید مسلط باشد، باید روش بلد باشد؛ اما باز اینجا یک اصول و قواعد و ضوابط قابل‌دسترسی وجود دارد؛ مثلاً اینجا که این‌طور معنا کردید، این فاعل بود و شما مفعول معنی کردید؛ یا این تمییز بود شما چنین معنی کردید؛ این حال بود و شما آن‌طور معنی کردید؛ یعنی می‌شود با ادبیات عرب، با اصول، با منطق، فهم غلط او را تصحیح کنید؛ او هم متوجه می‌شود.

وقتی کسی مثلاً وارد حوزۀ حدیث می‌شود و می‌خواهد از نقل استفاده کند باز هم همین‌طور.

اما وارد شدن به حوزۀ مشاهدات و مکاشفات و رؤیا و «در خواب یا بیداری دیدم و این‌طور و آن‌طور بود»، ورود به این حوزه از همۀ حوزه‌ها حساس‌تر است. چرا؟ چون طرف به خیال خودش می‌بیند و آنچه می‌بیند، برای او -به خیال خودش- قطعیت‌آور است. او می‌گوید وقتی من دیدم، شما می‌خواهی بگویی نیست؟!

حال با این فرد با چه زبانی می‌خواهید صحبت کنید؟ برایش استدلال یا استناد کنید؟ او می‌گوید تا صبح هم استدلال و استناد کنید، برای من فایده‌ای ندارد؛ چون من دیدم. من می‌بینم. بسیاری افراد از طریق همین شهود رفتند مسلمات مقدس شما را طور دیگری دیدند؛ او هم می‌گوید می‌بینم، آن یکی هم می‌گوید می‌بینم… با این‌ها چه‌کار کنیم؟

در هر عرصه‌ای که وارد می‌شوید باید حتماً لوازمش را داشته باشید؛ واِلّا خطرناک است چون آسیب می‌خورید و آسیب می‌زنید؛ اما در عرصۀ شهود و کشف و امثال این‌ها، از همه خطرناک‌تر است؛ از همه بیشتر باید مجهز باشید. از همه بیشتر شما باید استاد خبرۀ مطمئنِ امتحان پس داده داشته باشید، نه هر استادی. از همه بیشتر باید تخصص، غوص و شناگری و اصطیاد معارف صحیح از وادی شهود را داشته باشید. فلذا:

 اولاً: ورود به این عرصه به لحاظ ظرفیت و استعداد کار هر کسی نیست.

 و ثانیاً: همین فرد دارای ظرفیت، اگر وارد شد اما استاد خبرۀ مطمئنِ امتحان‌پس‌داده نداشته باشد -که سِره را از ناسِره برای او جدا کند و نحوۀ ارزیابی مشاهدات و مکاشفات را برای او مشخص کند- در این وادی به انحراف کشیده شده و دچار لغزش می‌شود؛ و متأسفانه در لفافه‌ای از احساسات و مطالبِ عرفان‌نما بقیه را هم به انحراف می‌کشد. کم نبودند آدم‌هایی که از همین وادی لغزیدند و لغزاندند. همه هم می‌گویند من دیدم، من می‌بینم. می‌گوید چیزی را که می‌بینم می‌خواهید با استدلال و استناد به قرآن و حدیث از من بگیرید؟ ممکن است کار به جایی برسد که بگوید ما نیازی به حدیث یا نیازی به تفسیر قرآن و یا نیازی به تقلید هم نداریم! کار به جایی برسد که بگوید نیازی به ولی هم ندارم، خودم مستقیم به آقا و صاحبمان وصل هستم! این افراد می‌لغزند و می‌لغزانند.

مقدمۀ عرضم را با این عناوین تمام کردم:

  • تعریف مقوله معرفت
  • انواع معرفت
  • نظام معرفت‌شناسی دینی
  • چیستی نظام معرفت‌شناسی دینی
  • اهمیت داشتن یک نظام معرفت دینی متقن

این‌ها عناوین بخش اول عرایض بنده بود؛ حال وارد یک فاز اثباتی می‌شوم تا روشن شود یک نظام معرفت دینی صحیح چیست؟

مقدمۀ دوم: با وجود آثار ارزشمند بزرگان، هنوز دو ابهام وجود دارد

کسانی که در حوزه معرفت‌شناسی مطالعه کردند، حال چه کتاب‌های بزرگانی مثل آیت‌الله جوادی آملی را خوانده باشند، چه منابع برجای‌مانده از حضرت آیت‌الله مصباح یزدی را مطالعه کرده باشند، چه بزرگان دیگری را که در حوزۀ معرفت دینی صحبت کردند (حال این دو بزرگواری که ذکر کردم به‌طور خاص «معرفت در قرآن» یا حتی در «تفسیر انسان به انسان» آیت‌الله جوادی آملی، این مبحث معرفت‌شناسی دینی را به جدّ باز کردند، حتی در مقدمۀ «تفسیر تسنیم» هم این کار را انجام دادند. سایر بزرگان نیز در این حوزۀ معرفت‌شناسی دینی حسابی بحث دارند؛ زیرا یک بحث جدی است).

بنده با مطالعه این آثار که بسیار ارزشمند و بسیار راهگشا هستند؛ عرض می‌کنم هنوز در این آثار، در دو قسمت شاید جا برای بحث بیشتر وجود داشته باشد. این دو قسمت را اشاره می‌کنم و با این مقدمه دوم، وارد پیشنهاد خود که مؤید به قرآن و عقل است، می‌شوم که نظام معرفت دینی صحیح و واضح و آشکاری است که می‌شود از آن دفاع کرد. در این جلسه، اجمالی از بحث را ارائه می‌کنم و تفصیلش را به آینده واگذار می‌کنیم و به کلاس‌ها و کتاب‌ها و مباحثی که بتواند این بحث را بیشتر بشکافد و تبیین کند.

آن دو نقطۀ ابهام در معرفت‌شناسی دینی کجاست؟

اولین نقطۀ ابهام، بحث بر سر نقل و وحی است

در نظام معرفت دینی، می‌گویند: در کلیت معرفت دینی صحیح:

  • اول: عقل است
  • دوم: نقل است.

در مقایسۀ این دو، عقل را بالاتر از نقل قرار می‌دهند. (شهود بحث جداگانه‌ای دارد؛ که وارد آن هم می‌شویم). می‌گویند رتبۀ عقل از نقل بالاتر است.

بعد نقل را بر دو قسمت تقسیم می‌کنند:

  1. قرآن
  2. حدیث

خواندید «علوم منقول»، می‌گویند فلانی جامع معقول و منقول است.

معقول، فلسفه و عرفان و بعد از آن عرفان نظری است.

منقول؛ یعنی قرآن و حدیث.

قرآن را در تراز حدیث قرار می‌دهند و به این دو می‌گویند نقل.

سپس جایگاه نقل، ذیل عقل و پایین‌تر از عقل قرار می‌گیرد. مثل اینکه نقل را باید عرضه کنید به عقل و نقل حجیتش را از عقل می‌گیرد؛ چنین معنایی پیدا می‌کند.

در اینجا یک ابهام پیش می‌آید: اگر این حرف را دربارۀ احادیث بزنید که در سند و دلالت، راجع به آن‌ها مباحث فراوانی وجود دارد؛ لهُ وجهٌ؛ یعنی اگر بگوییم رتبۀ حدیث از عقل پایین‌تر است (البته حدیثی که برای ما نقل شده؛ نه حدیثی که الآن از دهان معصوم بیرون می‌آید) حدیثی که «ما نُقِل» یعنی به ما نقل شده؛ این باز یک چیزی؛ اما راجع به قرآن چطور می‌توان پذیرفت که رتبه‌اش از عقل پایین‌تر باشد؟!

اینجا در حوزۀ معرفت‌شناسی یک بحث جدی درمی‌گیرد؛ که آیا قرآن را به‌عنوان یک معرفتی که بگوییم جنس وحی دارد، بالاتر از عقل ببریم و بگوییم: اول قرآن، بعد عقل و بعد نقل، آیا این کار را انجام بدهیم؟ که حق مطلب هم همین است.

اگر این کار را انجام بدهیم، کسی می‌تواند به ما بگوید آن قرآنی که از عقل بالاتر است؛ وحی است. اما بر من و شما که قرآن وحی نشده بلکه برای من و شما قرآن نقل شده است. بله قرآنی که بر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وحی شده بالاتر از عقل است و عقل هم بالاتر از نقل است.اما بر من که قرآن وحی نشده، پس من ابتدا عقل و بعدش نقل را دارم. حال برای من:

یک نَقل، نَقل قرآن است. و یک نقل دیگر، نقل حدیث است.

پس برای من، اول عقل است، بعد قرآن است و سپس حدیث است.

بنابراین اولین موضع ابهام: جایگاه نقل در مقایسه باعقل

دعوا بر سر جایگاه نقل در مقایسه باعقل و تفکیکی است که ما در نقل داریم؛ که یک نقل، حدیث است و یک نقل، قرآن است. حال کدام‌یک از این‌ها؟ آیا هردو این‌ها از عقل پایین‌تر هستند؟ تکلیف در اینجا چیست؟

دومین نقطۀ ابهام، نسبت عقل و شهود است

شهود؛ یعنی چیزی که من دیدم، حقیقتی که من رؤیت کردم؛ چه در بیداری و چه در عالم خواب و رؤیا رؤیت کردم، مشاهده است.

از آن‌طرف، عقل یعنی برهان. برهان هم نتیجۀ قطعی به ما می‌دهد.

حال عقل بالاتر است یا شهود؟

شهود را باید به عقل عرضه کنم یا عقل را به شهود؟

اگر یک چیزی خلاف استدلال عقلی دیدم، آنچه دیدم معیار است و استدلال را بشکنم؟ یا استدلال معیار است و شهود را نقض کنم؟

باز اینجا یک دعوای مفصلی هست بر سر جریان عقل و شهود.

می‌شود یک ابهام سومی را هم مطرح کرد بین شهود و وحی (اما وارد آن نمی‌شویم). این ابهام سوم، ضریب مسئله بودنش با دو ابهام قبل فرق دارد.

پس نظام معرفت دینی وجود دارد:

با صدرنشینی عقل

و ذیل نشینی نقل

ولی با ابهام در جایگاه قرآن و ابهام در جایگاه شهود. (البته بنده می‌گویم ابهام، اما صاحبان این کتب و آثار این ابهام را با مباحث متعددی حل کردند؛ اما از نظر بنده هنوز جا برای بحث دارد).

نظام معرفتی دینی صحیح چیست؟

حال می‌خواهیم وارد بحث اثباتی خودمان بشویم: آن نظام معرفتی دینی صحیحی که متکی است به قرآن و روایات معتبر و متکی است به عقل و می‌شود به آن استناد کرد و از آن دفاع کرد، چیست؟

مربیان دقت کنند و متدبران و فرهیختگان دقت داشته باشند که این مباحث شاید در نگاه اول خشک به نظر آید: عقل و وحی و نقل… این‌ها را بیاییم طبقه‌بندی کنیم؛ ولی اگر به آثار و نتایجش توجه کنید که بی‌توجهی به همین حوزه و درک درست نداشتن از نظام معرفت دینی چه بلاهایی می‌تواند بر سر آدم و سر کسانی که شاید درس انسان را گوش می‌دهد، بیاورد، آن‌وقت می‌بینید باید دقت کرد و جدی گرفت ما نمی‌توانیم به‌سادگی از کنار این بحث‌ها بگذریم. هیچ‌چیزی به اندازه حوزه فکر و اندیشه محتاج پاسداری و مراقبت و مواظبت نیست، یک وقت می‌بینید خروجی یک اشتباه فاحش در نظام معرفت دینی باعث یک ناشی‌گری بزرگ، آسیب زدن محکم به خود و بقیه است، پس لطفاً حوصله کنید و این مطالب را پیاده کرده و مباحثه کنید و مطالعه کنید راجع به آن، اگر سؤالی ایجاد شد دسته‌بندی کنید تا جلسات دو و سه بگذاریم تا این بحث به‌خوبی مُنقّح بشود، چون این بحث نیاز دارد به تنقیح و شفاف‌سازی بیشتر برای ما‌هایی که داریم در این حوزه کار می‌کنیم. برای اینکه یک راننده اتومبیل سوار هواپیما نشود، سقوط نکند؛ بفهمیم آقا من چه‌کاره‌ام و کجا می‌توانم بروم؟ چگونه باید بروم؟ اگر خواستم هواپیما بلند کنیم باید چه چیزی یاد بگیرم؟

ما آمدیم در این حوزه و کار می‌کنیم، متأسفانه بسیاری از فرقه‌ها و تیره‌ها و شعبه‌ها و طایفه‌های فکری، می‌بینید یک شخص دینی بالای سرشان است؛ یعنی یک آدم در یک جایگاه حساس سکان‌دار معرفت دینی مردم بوده ولی بلد نبوده یا خدای‌نکرده عمداً یا در بسیار از موارد سهواً، برای مردم انحراف درست کرده؛ خودش و بقیه را به کام توهمات و تخیلات کشانده، به نام‌های مختلف، یک‌بار به نام عرفان یا قرآن یا چیز دیگری… لذا ماها باید اینجا خیلی دقت کنیم بخصوص کسانی که طبعاً حوزه‌های عرفانی و کشف و شهودی را دوست دارند؛ کسانی که فلسفه دوست دارند یا کسانی که دوست دارند تنوع معارف دینی داشته باشند، باید انواع گواهینامه‌ها را دریافت کنند با یک گواهینامه تدبر در قرآن، انسان نمی‌تواند بگوید من فیلسوف شدم، عارف هم شدم، این‌ها مسیر خودش را دارد، اصولی، مقدمه‌ای، ضوابطی و مبانی برای عارف شدن وجود دارد. حالا شما متدبرید و توسل می‌کنید و خواب می‌بینید، عارف می‌شوید؟ آیا می‌شود چنین چیزی را پذیرفت؟

عقل؛ معیار اعتبار دانسته‌ها

من بحث را از کلمه‌ای به نام عقل آغاز می‌کنم. باب عقل را در احادیث و حتی قرآن کریم بخوانید (البته در قرآن، بیشتر کلمه عقل برای التزام عملی استفاده شده) عقل، قوه‌ای است در انسان که انسان را از سایر مخلوقات ممتاز می‌کند؛ در احادیث بسیاری داریم که خداوند عقل را آفرید و به او فرمود رو کن، رو کرد. و به او فرمود پشت کن، پشت کرد، بعد خدا فرمود من به‌واسطه تو ثواب و عقاب می‌دهم، مسئول در قبال خالق، عقل است. بعد عقل را خدا به انسان موهبت کرد و این قوه عاقله را به انسان هبه کرد و در وجود انسان نهادینه کرد؛ به آن می‌گوییم گنجینه. یک گنجینه عقل به ما داد که گاهی از آن تعبیر به فطرت می‌شود، گاهی در قرآن از آن تعبیر می‌شود به قلب، یا به نفس، یا به فؤاد، حالا این تفاوت تعبیر‌ها را در وقت خودش باید کار کنید. اما آنچه معیار است در نسبت به انسان از آن سؤال می‌شود، آن عقل است که تو به چه رسیدی؟

این عقل به‌عنوان یک گنجینه و معیار در وجود شخصی انسان‌ها نهادینه شده. تک‌تک انسان‌ها واجد آن هستند. حالا هرکدام با یک ظرفیتی، یک نفر یک عقل بسیار قوی را به شکل پتانسیل و قوه در خود دارد، یکی هم عقل متوسطی دارد و یکی عقل ضعیفی دارد و یکی هم ندارد که مکلف نیست. این عقل آن است که اگر باشد، قرآن خواندن و فهمیدن معنا پیدا می‌کند و اگر نباشد قرآن خواندن معنا پیدا نمی‌کند، اگر باشد حدیث معنا پیدا می‌کند، اگر نباشد حدیث معنا پیدا نمی‌کند. اگر باشد محسوسات ارزیابی می‌شوند و اگر نباشد حتی محسوسات ارزیابی نمی‌شوند. الآن به شکل محسوس می‌بینید اندازه خورشید در آسمان چقدر است؟ این‌قدر! اینکه می‌بینی خورشید به قطر ۲ یا ۳ یا ۵ سانتیمتر است چه کسی به شما می‌گوید: «اندازۀ واقعی خورشید این نیست»؟ عقل می‌گوید که هر چه می‌بینی، همان نیست. شما یک خورشید سه سانتیمتری می‌بینی؛ ولی عقل می‌گوید این به‌خاطر فاصله این‌قدر دیده می‌شود؛ به‌مراتب بزرگ‌تر است.

عقل آن چیزی است که اگر نبود محسوسات و منقولات هم اعتبار ندارند، معقولی شکل نمی‌گرفت و اگر نبود مشاهدات عرفانی هم اعتبار نداشت و شکل هم نمی‌گرفت. عقل، روح و حقیقت وجودی ماست، عامل تمایز ما از حیوان است. رتبه عقلانیت ماست که درجه انسانیت ما را تعریف می‌کند، پس من بحثم را با عقل آغاز کردم اما عقل با چه عنوانی؟ به‌عنوان کانون بحث و عامل تمایز انسان از غیر انسان، در بسیاری از مسائل، موجودات با هم شراکت‌هایی دارند ولی انسان عقلش، از بقیه ممتاز است لذا در منطق در تعریف انسان می‌گوییم: «الانسان حیوان ناطق»، ناطق در منطق به معنای عاقل است، یعنی حیوان عاقل، نه ناطق یعنی حرف می‌زند. نطق به معنای عقل است. می‌گوییم «منطق» آیا شما در علم منطق نحوه سخن گفتن یاد می‌گیرید؟ یا نحوه تفکر کردن؟ چون نطق یعنی عقل؛ فرق انسان از بقیه حیوانات که مثل ما بدنی دارند و دست و پا و سر و جهاز هاضمه و قلب و… دارند این است که گنجینه عقل دارد.

عقل، نیازمند فعال‌سازی

گام دوم: من دارم نظام معرفت دینی را برای شما می‌چینم، اول عقل بود. مسئله دوم این است که این عقل که در وجود انسان نهادینه شده است، باید فعال شود. عقل وجودی ما یک پتانسیل و ظرفیت است. این ظرفیت باید بالفعل شود که این فعال شدن هم مراتب دارد یعنی مثلاً فرض کنید کسی ۱۰۰ واحد عقل دارد و می‌تواند آن را یک واحد، یک واحد، فعال کند تا وقتی‌که کل عقلش فعال شود. الآن من یک درصد یا سه درصد یا پنج درصد یا صددرصد عقلم فعال است. عقل نیاز به فعال‌سازی و شکوفایی دارد.

فعال‌کنندۀ عقل، وحی است

اینجاست که مقوله‌ای به نام «وحی» مطرح می‌شود. کار وحی این است که عقل انسان را فعال کند و وحی با عقل ارتباط برقرار می‌کند. مثالی ساده و بسیط می‌زنم: یک دوشاخه ساده که وارد پریز می‌شود و به جریان کلی برق وصل می‌شود، آن‌وقت چراغ یا دستگاه شما روشن می‌شود. یا امروزه مثال‌های پیچیده‌تری می‌شود زد: شما یک نرم‌افزار یا اپلیکیشن را روی گوشی یا سیستم‌عامل کامپیوتر نصب دارید که برای فعال شدن آن باید به اینترنت وصل بشوید. وقتی وصل شدید این نرم‌افزار به‌طور خودکار از منبع اینترنت داده‌هایی را دریافت می‌کند و فعال می‌شود، خیلی وقت‌ها هم فعال شدنش مراحلی دارد؛ یعنی فعلاً یک مرحله‌اش فعال شده و باید اتفاقاتی بیفتد تا مرحله دوم یا سوم و… فعال شود. این نرم‌افزار اگر اینترنت قطع شود، آپدیت نمی‌شود و بعد از یک مدت، یک سری ظرفیت‌هایی که به آن نیاز است، دیگر کار نمی‌کند و دائماً باید به اینترنت وصل باشد.

مثال عقل و وحی همین است: عقل یک نرم‌افزار است که روی سیستم‌عامل وجودی انسان نصب است (حالا مثال از جهتی مُقرِّب و از جهتی مُبعِد است؛ شما از جهت مقرِّبش بگیرید)، این نرم‌افزار وقتی‌که به اینترنت وحی وصل می‌شود، به‌صورت تدریجی و واحد به واحد، فعال می‌شود.

مگر وحی چیست که عقل را فعال می‌کند؟ وحی همان منبع مطلق و کلان و یکپارچه عقل است، وحی خودِ عقل است ولی عقلِ سرچشمه است نه عقل شخصی، نه عقل من یا شما، وحی عقلِ کلان و کل است که هر عقلانیتی در عالم هست از آنجا جدا شده و نشئت گرفته است. آن منبع است. عقل هستی است. عقل شما، عقلِ خودت است ولی وحی، عقلِ کل هستی و جهان خلقت است. وقتی عقل انسان به عقلِ کل و مطلق وصل شود، شارژ می‌شود و فعال و بالفعل می‌شود.

این معنای آن حدیثی است که امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: خداوند انبیا را فرستاد و بر آن‌ها وحی را نازل کرد، (لیثیروا به دفائن العقول) تا انبیا به‌وسیله وحی این گنجینه‌های عقل را اِثاره (ثور) زیرورو کنند و شخم بزنند و فعال کنند؛ کار وحی همین است. وقتی امام زمان تشریف بیاورند، عقل انسان‌ها را کامل می‌کنند. ایشان کاری نمی‌کنند که فقط خواب ببینیم یا همین‌طور که راه می‌رویم، حقایق به شکل صورت‌های خیالی جلوی چشم ما رژه بروند؛ بلکه درصد فعالیت عقل را بیشتر می‌کند و عقل ۳ درصد فعال‌شدۀ من را ۸۰ یا ۹۰ درصد فعال می‌کند (البته به اندازه‌ای که خودم بخواهم و همراهی کنم). حتی ۱۰۰ درصد، وقتی گفته می‌شود حضرت دست روی سر ما می‌کشد، نه اینکه ما را ناز می‌کند! بلکه حضرت معارف وحی را به طرز ناب (یا تالی کتاب الله و ترجمانه: ای کسی که معلم و مبین و احیاکننده کتابی) می‌آید وحی را زنده می‌کند و با قرائت دوباره وحی و با بازخوانی وحی، عقل‌ها شکوفا می‌شود و آدم به عقلانیت کامل‌تری می‌رسد.

باید اعجاز را در نظام معرفتی گنجاند

من همین‌جا قبل از اینکه وارد تکمیل عرضم شوم می‌خواهم تکلیف چیزی را روشن کنم: در اختلافی که در حوزه معرفت‌شناسی دینی وجود دارد راجع به اینکه بالأخره  قرآن را نقل حساب کنیم یا وحی؟ اینجا این مسئله چگونه حل می‌شود؟ یک چیزی که در مباحث معرفت‌شناسی از آن غفلت شده و این مسئله را پیچیده کرده، حقیقتی است به نام «اعجاز» شما اگر اعجاز را در نظام معرفتی نبینید و جایگاه آن را درست تعریف نکنید، نظام معرفت دینی دور باطل می‌شود و نمی‌توانید حلش کنید. چون باید عقلش را به نقل عرضه کنید دوباره باید نقلش را به عقل عرضه کنید و در این قصه می‌مانید، که کدام بالاتر است و کدام پایین‌تر است؟ کلی بحث می‌شود ولی حل نمی‌شود! بله قرآن کریم برای ما وحی نشده است بلکه برای ما نقل شده است اما چه جور نقلی؟ نقلی که خودش به خودش می‌گوید: معجزه؛ یعنی از جنس نقل‌های دیگر نیست. فرق معجزه با نقل‌های دیگر مگر چیست؟ چون هم حدیث و هم قرآن برای ما نقل شده است؛ فرق این است که معجزه، حجیتش را از خودش می‌گیرد و خودش مُثبِت حجیت خودش است ولی آن نقلی که معجزه نیست، حجتش را باید از جای دیگری باید بگیرد. نقلی که معجزه نیست و می‌خواهد من را متعبد کند باید اول حجیت خود را ثابت کند؛ لذا کلی بحث است که آیا خبر واحد حجیت دارد یا ندارد؟ و این هم بحث درستی است؛ اما نقلی که می‌گوید من معجزه هستم یعنی هیچ‌یک از آحاد بشر تنهایی یا گروه‌گروه، جدا از جنیان یا با جنیان، نمی‌توانند با من رقابت کنند و مثل من سخن بگویند و کلامی از این جنس را به بشر ارائه بدهند با این جامعیت و مانعیت و این درجه از انطباق با روح بشر؛ هیچ‌کدام! لذا خدا می‌فرماید: «اگر راست می‌گویید، فأتوا بسورة (سوره‌ای بیاورید)» (حالا بحث تحدی یک بحث جداست و من در آن بحث دارم، تحدی به معنایی که شما شنیدی نیست و معنای بسیار کامل و دقیق‌تر است).

پس ما با یک نقلی روبرو هستیم که معجزه است و حجیت ذاتی دارد و حقانیت خود را خودش اثبات می‌کند. این نقل درست است که بر من وحی نشده است ولی به دلیل معجزه بودن، رتبه‌اش از عقلانیت من بالاتر است. برای من به‌منزله وحی است؛ اگر بر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وحی شده است و حقانیتش بر ایشان شهود شده، بله برای من حقانیتش شهود نشده اما حقانیت ذاتی آن به‌واسطه اعجاز برای من اثبات شده است؛ لذا من آن را برای خودم در رتبه وحی می‌گذارم و اعجاز، این خلأ را برای من پر می‌کند. پس ما یک عقلیم که قرار است به‌وسیله این نقل اعجازین به وحی وصل بشویم.

 تعریف انسان

(آن چیزی که انسان را انسان کرده عقل است چون گوشت و پوست را حیوانات هم دارند) انسان عقلی است که به‌وسیله نقلی اعجازین به وحی و عقل کل وصل می‌شود. انسان عقل جزء و عقل شخصی و محدودی و عقل مقیدی است که به‌وسیله نقل اعجازین به منبع مطلق عقلانیت (یعنی وحی، ام‌الکتاب، کتاب مکنون در تمام مراتبش) وصل می‌شود و وقتی‌که وصل شد، فعال می‌شود؛ حالا این فعالیت مراتب دارد، یکی یک سوره یا دو سوره فهمیده، یکی عمیق فهمیده یکی سطحی فهمیده… الی‌ماشاءالله. ولی به همه آن می‌گوییم «فعال شدن»، چون این عقل بالأخره  فعال شده است. حالا از اینجا به بعد نظام معرفت‌شناسی آسان است و ما مواجه هستیم با چهار رتبه از داده‌ها، عقل و وحی، نقل اعجازین که ما را به وحی وصل می‌کند و عقل فعال می‌شود.

تا قرآن را نفهمید، قرآن چگونه میزان می‌شود؟

حالا این انسان یعنی عقل فعال‌شده به‌واسطه نقل اعجازین و در پرتو وحی حالا «میزان» است معیار است. اینکه می‌گوییم قرآن میزان است، آیا می‌شود بدون واسطه عقل، میزان قرار داد؟ شما تا قرآن را نفهمید چگونه میزان می‌شود؟ باید بفهمیم و عقل است که آن را می‌فهمد. اصلاً بدون وساطت عقل، میزان بودن قرآن، مصداق ندارد. من به‌عنوان یک عقل رفتم درِ خانه قرآن، که از قرآن به‌عنوان میزان استفاده کنم، نه با پوست و گوشت و جسم، بلکه روح عقلم را به ساحل قرآن رساندم. پس الا و لابد عقلی که در پرتو وحی شکوفا شده، میزان شده است (الرحمن علم القران خلق الانسان) ترتیب معرفت‌شناسی دینی همین است. خدای رحمان، قرآن را به انسان آموخت. چرا بعد از تعلیم گفت خلق؟ چون تا انسان قرآن را نیاموخته هنوز این انسان، انسان نشده است. وقتی قرآن را آموخت انسان شد و ممتاز شد. بعدش بیان آموخت. بیان در مقابل ابهام است؛ «بهیمة الانعام» یعنی چهارپایانی که چیزی را از چیزی، مراتب حق را از مراتب باطل تشخیص نمی‌دهند؛ انسان بیان است یعنی همه‌چیز برایش شفاف است، جایگاه‌ها و حق و باطل را می‌فهمد. به هراندازه که می‌فهمیم همان اندازه بیان بلد هستیم و به هراندازه که قرآن بلد هستیم بیان بلد هستیم و به هراندازه که قرآن بلد هستیم، انسانیم. و بقیه همه از مشترکات ما با بهیمة الانعام است. پس وقتی این عقل در پرتو وحی و به مدد نقل اعجازین شکوفا شد، این عقلِ وحیانی و قرآنی و این عقلِ تربیت‌شده میزان می‌شود. در حقیقت قرآن میزان است ولی قرآنی که من با عقل دارم از آن آب می‌گیرم.

حالا من برای سایر داده‌های معرفتی، ۴ رتبه کلی ذکر می‌کنم:

  1. برخی از داده‌های معرفتی «محسوسات» است یک چیزی را حس می‌کنم، با چشم می‌بینم یا با گوش می‌شنوم، با پوست لمس می‌کنم با زبان می‌چشم و با بینی می‌بویم (حواس پنج‌گانه) تمام محسوسات باید به این عقل شکوفا شده در پرتو وحی به مدد نقل، عرضه شوند که خودش فرآیندی دارد. محسوسات در مخزن خیال جمع می‌شوند، خیال ابتدا به وهم می‌کند بعد وهم به عقل می‌رسد که این مراتبِ عرضهِ محسوسات به عقل، خودش یک مقوله است (که اول محسوسات است، بعد مخیلات است، بعد موهومات است و بعد عرضه می‌شود به عقل که همه را خلاصه کردیم، که محسوسات باید به عقل عرضه شود که پایین‌ترین‌های داده‌ها محسوسات است).
  2. یک پله از محسوسات بالاتر منقولات است. داده‌های معرفتی منقولات که برای ما مصداقش می‌شود روایات، باید به عقل عرضه شود. کدام عقل؟ عقل اشاره‌شده در پرتوی وحی به مدد نقل اعجازین، باید عرضه شوند. انسان تربیت‌شده در مکتب وحی به مدد نقل اعجازین می‌تواند بفهمد که کدام‌یک از آن‌ها با منبع عقلانی کل جهان می‌خواند و کدام نمی‌خواند که همین احادیث عرضه است که فرمود هرچه از ما اهل‌بیت به شما رسید، آن را به قرآن عرضه کنید. چه کسی باید عرضه کند؟ بله عقل و قوه عاقله‌ی انسان باید عرضه کند. انسان بدون عقل چه چیزی را می‌خواهد عرضه کند؟ پس منقولات، به وحی عرضه می‌شود. توسط کی؟ توسط عقل. کدام عقل؟ عقل تربیت‌شده در مکتب وحی. عقل چگونه به خانه‌ی وحی رسید؟ با نقل اعجازین.
  3. مرحله‌ی سوم بعد از منقولات می‌شود معقولات. معقولات یعنی همین داده‌های فلسفی، همین براهین، همین‌که گفته می‌شود فلسفه‌ی مشاء، فلسفه‌ی اشراق، حکمت متعالیه، فلسفه‌ی کانت، فلسفه‌ی دکارت، فلسفه‌ی هگل و فلسفه‌ی غرب. و همین مکاتب فکری، همین مکاتب روانشناسی فروید، و… همه فکر است که باید به عقل عرضه شود. عقلی که در پرتو وحی، شکوفا شده است. عقلی که به‌وسیلۀ نقل اعجازین به وحی متصل شده، این سیمش وصل است، و هرکدام یک وادی تخصصی دارد که دارای اصول و ضابطه و راه و روش است. ولی بالأخره میزان چیست؟ این عقل شکوفا شده چیست؟
  4. از معقولات بالاتر، می‌شود مکاشفات، مشاهدات؛ می‌شود چیزهایی که شهود شده است؛ حالا یا در خواب و رؤیای صادقه است یا غیرصادقه و کاذب. عقل باید بگوید و این عقل است که باید بگوید که این مکاشفه بود یا شیطانی بود. شیطان برای تو چیزی را مجسم کرد و دیدی یا خدا؟ عقل باید بگوید. کدام عقل؟ عقل تربیت‌شده در مکتب وحی؛ عقل متصل‌شده به منبع عقل کل؛ عقلی که از نقل اعجازین مدد گرفته و به وحی وصل شده؛ او باید بگوید که این مکاشفه، این رؤیت، این خواب، حجیت دارد یا ندارد.

این‌ها شبهه‌نظام معرفت دینی است. قلب نظام معرفت دینی عقل است. انسان بما هو عقل در قلب معرفت دینی است، وقت عملکرد عقل است نه معقول، معقول یکی از داده‌هایی است که به عقل عرضه می‌شود، بین معقول و عقل تفاوت است.

پس چهار دسته داده داریم که با عاقله‌ی انسان که در پرتو وحی شکوفا شده است باید عرضه شود:

  • الف) محسوس یک داده است.
  • ب) منقول یک داده است.
  • ج) معقولِ فلسفه‌، نوعی دیگر از داده است.
  • د) مکاشفه و مشاهده نوعی دیگر از داده‌هاست.

این ۴ دسته اطلاعات به عقل (عاقله یا قوه عقلانیت) انسان که در پرتو وحی شکوفا شده است، باید عرضه شود؛ و آن نقلی که سیم ارتباط میان عقل شخصی و عقل کل است، جزء داده‌ها نیست؛ بلکه اعجاز است و آن ارتباط، با اعجاز برقرار می‌شود. اگر آن رابطه اعجازین بین عقل شخصی و عقل کل نبود، دیگر عقل نمی‌توانست میزان شود برای داده‌ها؛ آن اعجاز است که برای انسان وحی را زنده می‌کند و وحی را وحی می‌کند، دیگر نقل نیست.

آن وحی و راه ارتباط با آن نقل اعجازین نیز تدبر است. حضور تدبر کجاست؟ در شاهراه است، در گردنه‌ی کلیدی بدون بدیل است، جایگزین ندارد. اگر تدبر بود، آن ارتباط اعجازین برقرار می‌شود؛ عقل شکوفا می‌شود؛ عقل میزان می‌شود؛ تمام داده‌ها در چهار رتبه محسوس، منقول، معقول، و مکاشفه همه قابل‌عرضه به عقل شکوفا شده در پرتو نقل اعجازین است و انسان از سردرگمی درمی‌آید و دیگر حق ندارد کسی که یک خوابی دیده یا در بیداری چیزی دیده به هر عنوانی و به هر روشی و به هر شکلی، حق ندارد بگوید: «با من از قرآن محاجه نکنید؛ زیرا من می‌بینم»، یا فیلسوف حق ندارد بگوید: «با من محاجه نکنید؛ زیرا من می‌فهمم» یا عالم حدیثی حق ندارد بگوید: «با من محاجه نکنید؛ زیرا من می‌خوانم» یا دانشمند تجربی حق ندارد بگوید: «با من از قرآن محاجه نکنید؛ زیرا من حس می‌کنم؛ من می‌بینم که خورشید کوچک است؛ شما چه می‌گویید؟ یعنی چه؟ با من از قرآن محاجه نکنید».

انقطاع از قرآن انقطاع از عقل کل است

انقطاع از قرآن انقطاع از عقل کل است، انقطاع از قوه عاقله، انقطاع از انسان است، سقوط به وادی بهیمة الانعام است.

تو حق انقطاع نداری حس می‌کنی؟ مگر هر طور حس می‌کنی، همان‌طور است؟ چون خورشید را کوچک حس می‌کنیم، پس همان مقدار مطابق با حس تو است؟ چون خواندی، همان است و بررسی راست و دروغ نمی‌خواهد؟ منظور چه بوده است؟ می‌گوید: «در فلسفه به آن رسیده‌ام». اگر فلسفه معصوم بود که این مقدار تفحص درنمی‌آمد یا می‌گوید: «مکاشفه کردم؛ توسل کردم؛ در گوشم گفته‌اند»! این‌همه قرآن خواندیم که آخرش برسیم به وادی تیه و سرگردانی؟! نفهمیم قرآن را کجای دلمان بگذاریم و نفهمیم داده‌های خود را به قرآن عرضه کنیم. نقش عقلانیت را در داده‌های به قرآن انکار کنیم، باب احتجاج را ببندیم، باب گفتگو را ببندیم! آیۀ «ادعونی استجب لکم» را بخوانیم و فکر کنیم که یعنی من هرطور که بخواهم، نشانم می‌دهند چون من دعا کرده‌ام! احساس معصومیت کنیم در باورهایمان و فرار کنیم از عرضه به عقل (عقل شکوفا شده در پرتو وحی)! آیا این نظام معرفت دینی انسان را به جایی می‌رساند؟ انسان به جایی می‌رسد که تصریحات قرآن نیز دیگر برایش کاری نکند و این وادی پرخطری است. همه باید به خدا پناه ببریم از اینکه مغالطه در وادی دینی ما را زمین‌گیر و بیچاره کند، از خدا بخواهیم که ما را از مغالطه در نظام معرفت دینی نجات دهد. ما را از اشتباه در حوزه معرفت دینی نجات بدهد.

هر کس در خلوتش با خودش کلاهش را قاضی کند. این نقل اعجازین متصل‌کننده به عالم وحی، این قرآن باید به مردم تعلیم داده شود؛ [اما متأسفانه] یکسره خواب و حکایت و رؤیا می‌گویند… می‌گوید: «امام زمان در چاه زندانی شده و می‌گوید به دادم برسید»! امام زمان در چاه است یا ما در چاهیم؟! مکاشفه‌ات بیمار است؛ خوابت وهم‌آلود است. ما در چاهیم و باید به ریسمان قرآن چنگ بزنیم و بیرون بیاییم.

دین عقلانیت را و دین احتجاج را و دین پاسخ را و دین بیّنات را و دین نور و هدایت را با یک ادبیات به‌ظاهر کوچه‌بازاری خلاصه کنیم، این خطا و اشتباه است و راه قرآن صراط مستقیم است روشن است بیّن است و همه، اعم از احساسات و منقولات و…، باید به قرآن عرضه شود. عقل متصل شده به قرآن.

راه قرآن راه باز و روشنی است و همه باید به قرآن عرضه شویم و اصرار بر خطا نکنیم و اختلال نظام معرفت دینی هم برای خودمان.

دسته‌بندی: ‌
اخبار برگزیدهدیدگاه‌هاشناخت صحیح دین
برچسب: ‌ اعجاز قرآن، ‌زندگی پس از زندگی، ‌عقل و وحی، ‌کشف و شهود، ‌نظام معرفت دینی
ارسال برای دیگران
نظرات

۲ دیدگاه. جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت را پر کنید
این قسمت را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up