متن حاضر مصاحبه ای است با استاد علی صبوحی در سال ۹۱
مهارت تدبر در قرآن برای یک نخبه سیاسی مسلمان لازم است
رهیافتی قرآنی به سوی تحلیلگری سیاسی با تدبر در قرآن کریم
کوچه بیست و ششم صفائیه در قم، کمی مانده به ظهر، در آغازین روزهای پس از تعطیلات عید نوروز، قرار ملاقات با مسوول مؤسسه تدبّر در قرآن کریم بود. او را میشد در تهران هم دید. اما وقتی از تدریس در حوزه علیمه مشکات فارغ میشود بلافاصله به قم میرود و وقتی باقی نمیگذارد. حاج آقای صبوحی از شاگردان حضرت آیت الله جوادی آملی است که به طور تخصصی در حوزه تدبّر در قرآن کریم وارد شده و به تجربه خوبی در این زمینه دست یافتهاند. دغدغهای که با حجت الاسلام و المسلمین صبوحی در این مصاحبه در میان گذاشته شد، توانایی ویژه یک تحلیلگر سیاسی مسلمان در بررسی مسائل سیاسی – اجتماعی است که باید در بینش قرآنی وی جست و جو شود. البته به زعم ایشان، این بینش ویژه با تدبّر در قرآن کریم به دست میآید.
- یادمان هست که زمانی نه چندان پیش، امام خامنهای، نخبهپروری سیاسی را مورد تاکید و مطالبه قرار دادند. یکی از تواناییهایی که یک نخبه سیاسی باید داشته باشد، مهارت او در تحلیلگری سیاسی است. حال، آیا در نظام اسلامی یک نخبهٔ سیاسی باید مانند یک نخبهٔ سیاسی در جامعهای غیراسلامی به تحلیل وقایع بنشیند؟ با توجه به اینکه چارچوب انقلاب اسلامی مبتنی بر اسلام ناب است و بر اساس قرآن کریم باید مناسبات جامعهٔ اسلامی سامان یابد، آیا آن تمایز و آن تفاوت در نوع تحلیلگری سیاسی بین دو نخبهٔ سیاسی مسلمان و غیرمسلمان را نباید در داشتن بینش قرآنی وی دانست؟ به طور کلی، در این زمینه، چه بهرهای از قرآن کریم میتوان برد؟
بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نظر میرسد موضوعی که برای گفت و گو انتخاب شده، بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. با نگاه درستی به قرآن کریم ما این موضوع را میتوانیم به درستی مورد بررسی قرار دهیم. اینکه آیا یک نخبهٔ سیاسی برای تحلیلهای خارجی و داخلی خودش چه نگاهی داشته باشد و از قرآن چه بهرهای میتواند ببرد. اگر ما بخواهیم قرآن را به عنوان یک کل جامع در نظر بگیریم که بیتردید همینطور است، پس برای حوزهٔ سیاست در یک جامعه نیز حرف دارد. ما میبینیم که این حرف و مطلب در قرآن کریم در سورههای مختلف موج میزند. برای گشودن این موضوع، به عنوان نمونه روی محدودهٔ خاصی از قرآن گفت و گو میکنیم.
از سوره «حدید» تا «تحریم» که شامل ده سوره میشود، یک مجموعه کامل سیاسی اجتماعی در قرآن دیده میشود. البته با گذر از سورههای ابتدایی قرآن کریم که نگاهی کاملاً سیاسی اجتماعی دارند و حتی سورههای اعتقادی یا سورههای اخلاقی قرآن که میشود آنها را نیز از منظری سیاسی بررسی نمود. همانطور که اشاره کردید این سورهها مسائل اجتماعی را از منظر توحیدی بررسی کرده و راهکار ارائه میکنند. چشم انداز و نگاه کلان را نشان میدهد. اما این به چه معناست؟
به طور کلی ما برای فهم هر کدام از سورههای قرآن کریم باید فضای سخن را تشخیص دهیم. یکی از مسائلی که باعث شده، استفاده ما از قرآن کریم محدود شود، حتی گاهی دچار اشتباه در استفاده از قرآن شویم، نگاه انحصاریِ شأن نزولی به آن است. اینکه برای فهم یک آیه، بررسی میکنیم که در چه واقعهای نازل شده و مثلاً راجع به چه کسی بوده و راجع به چه مسألهای بوده است. بعد هم در همان چارچوب آن را استفاده میکنیم. آیه بعدی همینطور، آیه بعدی هم همینطور. در نهایت که به کل سوره مراجعه میکنیم میبینیم که یک نگرش جامعی از سوره دریافت نکردهایم. عرض ما این است که شأن نزول در جای خودش و بعد از عرضه به قرآن کریم اعتبار و جایگاه خودش را داشته و میتواند برای روشنتر کردن مباحث قرآن به کار بیاید. اما قبل از استفاده از شأن نزول، لازم است فضای سخن هر سوره را تشخیص دهیم. فضای سخن یعنی آن چه که میطلبیده نزول این سوره را. این که چه مساله ای مد نظر بوده است. اتفاقاً وقتی به فضای سوره نگاه میکنیم میبینیم اختصاصی به زمان نزول آن ندارد. فضا، فضایی انسانی است. برای هر جامعهای به اشکال مختلف میتواند این فضا بروز یافته و این سوره به تناسب آن فضا نقش آفرین باشد. حالا چه در توضیح چگونگی شکل گیری این وقایع، چه در حل و فصل آنها.
با این زمینه، سوره مبارکه حدید را در نظر میگیریم. در این سوره ما با یک فضای خاصی مواجهیم. میبینیم که قرینههایی در سوره وجود دارد. مثل آن جایی که میفرماید «ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَکمُ مُّسْتَخْلَفِینَ فِیه» ایمان بیاورید و انفاق کنید. پس فضا گونهای است که ایمان و انفاق احتیاج به تذکر دارد. «وَ مَا لَکمُْ لَا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» و میرسد به اینجا که «إِن کنتُم مُّؤْمِنِین». شما را چه میشود که ایمان نمیآورید به خدا. پس نشان میدهد بحث در فضای جامعه مومنان است. اما در جامعه مومنان که همه مدعی ایمان هستند با تذکر این نکته که ایمان بیاورید، در واقع میخواهد بفرماید شما حقیقتاً مؤمن نیستید و انفاق نمیکنید پس ایمان بیاورید. چون اگر حقیقتاً مؤمن شده باشید، باید انفاق بکنید. در ادامه میفرماید «وَ مَا لَکمُْ أَلَّا تُنفِقُواْ فی سَبِیلِ اللّه».
پس تا الآن معلوم شد که دعوتی به سوی انفاق وجود دارد. چه کسی دعوت میکند؟ رسول خدا دعوت میکند. «وَ الرَّسُولُ یدْعُوکمُْ لِتُؤْمِنُواْ بِرَبِّکمُْ وَ قَدْ أَخَذَ مِیثَاقَکمُْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِین» میفرماید پیامبر گرامی اسلام از شما میثاقی گرفته که این میثاق، ولایت است. بیعت است. شما در بیعت با پیامبر هستید. اگر مدعی بیعت با پیامبر هستید و مدعی ایمان هستید چرا وقتی شما را دعوت به انفاق میکنند انفاق نمیکنید.
از سوی دیگر جامعه در شرایط ویژهای هست. یعنی جامعه نیاز به این انفاق دارد. مومنان باید آماده انفاق باشند و جان و مال خود را کف دست بگیرند و بیایند در صحنه. دلیل این حرف کجاست؟ آنجا که میفرماید «لَا یسْتَوِی مِنکمُ مَنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ أُوْلَئک أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنفَقُواْ مِن بَعْدُ وَ قَتَلُواْ». مواظب باشید که الآن وقتش است. آنهایی که قبل از گشایش مشکل انفاق میکنند و قتال میکنند مساوی با کسانی نیستند که بعد از گشایش مشکل وارد میدان شده و انفاق و قتال میکنند. هر چند که خدا همه را اجر میدهد. اما وقتش الآن است.
پس جامعه در شرایط حساسی است، به لحاظ نیازی که به انفاق مؤمنین دارد. این انفاق هم صرفاً مالی نیست. به طور کلی گذشتن از مال و جان در راه خداست. چون انفاق را کنار قتال آورده است. از مال و جان باید در راه خدا گذشت. پس اولاً جامعه این را میخواهد. ثانیاً پیامبر گرامی اسلام نیز دعوت به این امر میکند که بیایید این کار را بکنید. ثالثاً مؤمنین نسبت به این دعوت پیامبر بی تفاوت هستند و اجابت نمیکنند. معلوم است که با توجه به این سه گزاره، جامعه در حال بحران است. حال، قرآن میخواهد در این قضیه بینش دهد. البته فضا دامنه دارتر از این حرفهاست. اگر بخواهیم ادامه دهیم ابعاد دیگری از این فضا بازتر میشود که بینش ما را بیشتر کرده و استفاده ما را بیشتر میکند. اما فرصت نیست.
حال، سوره حدید چه میکند. نخست آنکه ریشه مشکل را در ضعف پشتوانه خداشناسی مومنان میبیند. چرا که به تعبیر قرآن اینان فکر کردند که خدا به این انفاق نیاز دارد! حال آنکه آنهایی که محتاج این انفاق هستند خودشانند و آنطور که شایسته است خدا را نشناختهاند. شش آیه توحیدی در ابتدای سوره میآورد که به فرموده امام سجاد(ع) اوج توحید قرآنی است. در این شش آیه میفرماید خدا بر همه چیز تواناست. نسبت به همه چیز آگاه است. ریز و درشت این عالم دست خداست. مِلک طَلق این عالم دست خداست. «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحْکیمُ ». همه چیز دارد و به عدم نیاز و نقص و فقر خداوند تاکید میکند. شما چه تصوری راجع به خدا دارید. حالا شقوق این آیات و تقسیم بندی درونی آنها عالمی است که خودش چند جلسه بحث دارد. بعد که این تمام میشود میفرماید «ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ». به این الله که معرفی شد ایمان بیاورید و «وَ أَنفِقُواْ» انفاق کنید. «مِمَّا جَعَلَکمُ مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ». انفاق کنید از آنچه مال خود خدا بوده و شما را جانشین خود در آنها قرار داده است. آنگاه میرسد به اینجا که «هُوَ الَّذِی ینزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتِ بَینَاتٍ لِّیخْرِجَکمُ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلی النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِکمُ لَرَءُوفٌ رَّحِیم». اگر میفرماید به شما که انفاق کنید، آیات روشنی فرستاده که انفاق کنید در راه او، این آیات بینات برای حرکت دادن شما از ظلمات دنیاگرایی به سوی نورانیت خداگرایی است. از سر رأفت و رحمت است که میفرماید جان و مالتان را در راه من بدهید. نه از سر مثلاً به زحمت انداختن شما. تا برسد به اینکه «مَن ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کرِیم». کیست که به خدا قرض حسن دهد، قرض به خدا بدهد. مال خودش را به خودش قرض دهد تا خدا چند برابر به او برگرداند.
در ادامه، آیات ۱۲ تا ۱۵ زیباست که زمان بازپرداخت قرض را میخواهد معلوم کند. میفرماید میدانید زمان بازپرداخت این قرض چه موقع است؟ درست روزی که «یوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یسْعَی نُورُهُم بَین أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمَانِهِم بُشْرَئکمُ الْیوْمَ جَنَّاتٌ تجَرِی مِن تحَتهِا الْأَنهْارُ خَالِدِینَ فیها». روزی که مومنان به فوزشان رسیدهاند. همان نوری که «یُخْرِجَکمُ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلی النُّورِ». از دنیا در راه خدا گذشتند و به نور رسیدند. اما در همان روز گروه دیگری داریم «یوْمَ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ». منافقون و منافقات چه کسانی هستند. کسانی که از آن نور تبعیت نکردند و به نور نرسیدند. لذا محتاج ذرهای نور التماس منومنان میکنند. «انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکم» به ما نگاه کنید ما کمی از نور شما اقتباس کنیم. گفته میشود برگردید از پشت سر نور بیاورید. کنایه از اینکه نور را باید از دنیا میآوردید. «فَضُرِبَ بَینهَُم بِسُورٍ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب». یک دیواری زده میشود، دری دارد و اینها را راه نمیدهند. داد میزنند که خدا میفرماید «بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب» آن دیوار به گونهای است که در داخلش رحمت است و بیرونش معذّبند چون بیرون دیوار ماندهاند و ناراحتند. فریاد میزنند «أَ لَمْ نَکن مَّعَکمْ» ما با شما نبودیم؟
- یعنی در دنیا با همدیگر بودند. در همین زندگی عادی و در همان جامعه با هم بودند و توقع داشتند جزو مومنان هم به حساب آیند. اما وقتی آن دیوار را در قیامت پیش چشمان خود میبینند جا میخورند.
منافقین سورهٔ حدید، منافقین سورهٔ حدیدند. یعنی هر سورهای که جریان نفاق را بررسی میکند، مختصات خودش را دارد. نفاق سورهٔ حدید، نفاق به معنای صدّوا عن سبیل الله نیست، به این معنا که اینان دشمنانی سیاسی هستند که دارند صدّوا عن سبیل الله میکنند. بله! در سورهٔ منافقون از این جهت است، در سورهٔ مجادله از این جهت است. اما در سورهٔ حدید، منافق یعنی آن کسی که در راه خدا از جان و مالش نگذشت.
- کمکاری کردند.
به خلاف این که در بیعت با رهبر جامعهٔ اسلامی بودند، هیچ اعتنایی به این بیعت نکردند. مال و جان خود را در دست خود نگه داشتند. انفاق نکردند، قتال نکردند. وقتشناسی نداشتند. این یعنی منافق سورهٔ حدید.
- نفاقش خیلی پنهانتر است.
لذا داد میزنند، «أَ لَمْ نَکن مَّعَکمْ». این نشان میدهد، فردای قیامت این آقا و خانم معترضند، همش مرد و زن را به تفکیک بیان کرده است؛ منافقون، منافقات. داد میزنند که مگر با شما نبودیم؟ یعنی توقع دارند که چون در لا به لای مومنان در جامعهٔ ایمانی بودند، کار حل است. اما میبینند که حل نیست. به ایشان گفته میشود «فَتَنتُمْ أَنفُسَکمْ» دنیازده شدید. اموال و اولاد فتنه هستند. «أَنَّما أَمْوالُکمْ وَ أَوْلادُکمْ فِتْنَة». «فَتَنتُمْ أَنفُسَکمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکمُ الْأَمَانیُّ حَتی جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکم بِاللَّهِ الْغَرُور». شما امروز فردا کردید تا به شک افتادید. آرزوهای دور و دراز شما را فریب داد. تا جایی که امر خدا یعنی مرگ آمد در حالی که دنیای فریبنده شما را فریفته بود. حال که دیگر مرگ شما فرا رسیده، فدیه قابل قبول نیست. نه از شما و نه از کافران. شما که دیروز با مومنان بودید، امروز با کافران هستید. «مَأْوَئکمُ النَّارُ هِی مَوْلَئکمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیر»
خوب! سوره یک قدم برداشت. سوره در آن فضایی که از جامعه ترسیم کرد، یک قدم توحیدی برداشت و بر اساس آن قدم توحیدی، دعوت به ایمان و انفاق کرد. حالا سوره، با مشکلی دیگر مواجه است چرا با وجود اینکه مردم این دعوت غنی و شفاف را میبینند، باز هم تکان نمیخوردند؟ «أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن تَخشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَْقِّ وَ لَا یکونُواْ کاَلَّذِینَ أُوتُواْ الْکتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِْمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کثِیرٌ مِنهُْمْ فَاسِقُون» دقت بفرمایید! سوره وارد فاز جدیدی میشود. شروع میکند به جراحی این مساله که چرا قلبها سخت شدهاند؟ چرا دستور به ایمان و انفاق که جامعهٔ ایمانی به آن نیاز دارد و در شرایطی که رهبر جامعه هم روی آن تاکید دارد، مورد اطاعت قرار نمیگیرد؟ چه شده؟ میفرماید وقتش نرسیده که قلبها در مقابل ذکر خدا، در مقابل آیاتی که برای انفاق نازل شد، خاشع شده باشند؟ وقتش نرسیده که شما مانند اهل کتاب، نباشید. اهل کتاب مگر چگونه بودند؟ «فَطَالَ عَلَیهِْمُ الْأَمَدُ» چون خشوع قلب نداشتند، در نتیجه آن وعده و زمان به طول انجامید. این طول زمان باعث قساوت قلب شد. وقتی قلب قسی شد، دیگر در مسیر فسق پیش رفتند.
- یعنی سوره، از سطح کلان اجتماعی، به سطح خرد فردی مراجعه میکند و دائماً این چرخه تداوم مییابد.
بله، همینطور این حرکت را دارد. حالا ببینید اینجا چه میکند. وقتی بررسی کرد که مساله، مسالهٔ عدم خشوع قلب است، میفرماید «اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ یحُْی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتهَِا». بدانید، او که زمین مرده را پس از مرگ زنده میکند، خداست. این آیه، به چند جهت متناسب با آن مساله است. نخست؛ آنکه زنده کردن زمین مرده پس از مرگ یادآور قیامت است و در نقطهٔ مقابل قساوت قلب است. دل را خاشع میکند. دوم؛ اگر دل خاشع نیست دست به دامن خدا باید شد، او که زمین مرده و سخت را زنده و احیاء و نرم میکند خداست. سپس راهکار میدهد «إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَ الْمُصَّدِّقَاتِ» مردان و زنانی که اهل اثبات صدق ایمانند، «وَ أَقْرَضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یضَاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ کرِیم» از طریق انفاق، صدق ایمانشان را پیوسته به اثبات میرسانند. پس با قرار گرفتن در خط انفاق و قرض حسن دادن، اثبات ایمان انجام میشود. «وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئک هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشهَُّدَاءُ عِندَ رَبهِّمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُم» از این طریق انسان به آن ایمان حقیقی میرسد و در زمرهٔ صدیقون قرار میگیرد. بعد میفرماید که «إعْلَمُواْ أَنَّمَا الحَْیوةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لهَْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَینَکمْ وَ تَکاَثُرٌ فی الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ کمَثَلِ غَیثٍ أَعجَْبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ ثمَُّ یهَِیجُ فَترَئهُ مُصْفَرًّا ثمَُّ یکونُ حُطَامًا». میخواهی بدانی دنیایی که به آن دل بستی چیست؟ این دنیا بازی است. لهو و سرگرمی است. زینت و تجمل است. تفاخر است. تکاثر است. مثل باران پُری که رویِشِ عجیبی را ایجاد میکند و چشم کشاورز را خیره میکند و سریع تمام میشود. این ناپایدار است. اما آخرت چه طور؟ «وَ فی الاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٌ» دو کالا در آخرت داریم. عذاب و مغفرت. عذاب شدید، مغفرت و رضوان. حالا نقش دنیا نسبت به آخرت چیست؟ «وَ مَا الحَْیوةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُور» این حیات دنیا برای فریفتن شماست که به جای آن مغفرت و رضوان، عذاب شدید را انتخاب کنید. شما این کار را نکنید «سَابِقُواْ إِلی مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکمُْ وَ جَنَّةٍ» شما به سمت آن مغفرت بروید. از تعلق به این حیات دنیا بگذرید.
جلوتر میفرماید بخل میورزید؟ برای چه؟ دنبال این هستید که مصیبتی به شما وارد نشود، بخل میورزید که مالی از شما از دست نرود؟ بخل میورزید تا جانتان از دست نرود؟ غافلید از این که «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فی الْأَرْضِ وَ لَا فی أَنفُسِکمْ إِلَّا فی کتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَّبرَْأَهَا» تمام مصیبتها نوشته شده است. «لِکیلَا تَأْسَوْاْ عَلی مَا فَاتَکمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَئکمْ» این آیات گفته شد، تا شما نسبت به آنچه از دست میدهید تأسف نخورید و به آن چه به دست میآورید خوشحال نشوید. آنگاه میفرماید «وَ اللَّهُ لَا یحُِبُّ کلَُّ مخُْتَالٍ فَخُور» خدا انسانهای خیالزدهٔ فخرفروش را دوست ندارد. آنها چه کسانی هستند؟ «الَّذِینَ یبْخَلُونَ وَ یأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ» آنهایی که بخل ورزیده و دیگران را به بخل دعوت میکنند. چون خیال میکنند که با بخلورزی میتوانند جان و مال را نگه دارند. اشتباه میکنند. هیچ کس نمیتواند با بخل ورزیدن نسبت به مال و جانش آنها را حفظ کند. این نشناختن خداست. دست آخر نیز میفرماید «وَ مَن یتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنیُّ الحَْمِید» هر کس حرف ما را گوش کرد که کرد، اگر هم نکرد و پشت کرد، خدا بینیاز است و ستوده. اینجا، سوره، یک قدم دیگر برداشت.
پس در یک قدم، سوره بینشی توحیدی داد و دعوت به ایمان کرد. در قدم بعدی علت عدم این پذیرش را بررسی کرد و بینشهای لازم را داد. بینش نسبت به مسالهٔ خضوع دل و راهکارش، نسبت به راهکار صدقه در این مسیر، نسبت به حیات دنیا و ماهیت مصیبتها و نقش بخل و تفاخر و …
اکنون سوره گام نهایی را برداشته و چشماندازی گسترده را باز میکند. میفرماید اصلاً میدانید آن فلسفهای که شما به انفاق و گذشتن از مال و جانتان دعوت میشوید، چیست؟ اینجا به یک سابقهٔ تاریخی بازمیگردد و بصیرتی تاریخی میدهد. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَ الْمِیزَان». میدانید چرا؟ «لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». ما رسولانمان را همراه با کتاب و بینات و میزان فرستادیم، تا مردم قیام به قسط داشته باشند. ما میخواستیم نظام عالم، نظام قسط و عدل باشد. نظامی که همه چیز سر جای خودش باشد. نظامی که در آن مردم قیام به قسط دارند. اما همینطوری که نمیشد. «وَ أَنزَلْنَا الحَْدِیدَ» آهن را هم فرستادیم. «فِیهِ بَأْسٌ شَدِید» برای دفع کسانی که میخواهند در برابر این قیام بایستند. «وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ» البته منافع دیگری هم برای مردم دارد. «وَ لِیعْلَمَ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیبِ» و تا خدا بداند چه کسانی او را و رسولانش را یاری میکنند. چه کسانی هستند که حاضرند از جان و مالشان در راه خدا بگذرند و حرکت به سوی قسط سامان بگیرد.
خوب! خدا میفرماید این هدف ما بود. حالا میدانید در طول تاریخ چه شد؟ «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَاهِیمَ وَ جَعَلْنَا فی ذُرِّیتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکتَابَ فَمِنهُْم مُهْتَدٍ وَ کثِیرٌ مِنهُمْ فَاسِقُون» حضرات نوح و ابراهیم و بعد هم ذریهشان، در جریان نبوت دعوت به هدایت کردند. عدهای هدایت، اما بیشتر فاسق شدند. «کثِیرٌ مِنهُمْ فَاسِقُون» را یادتان هست؟ آنجایی که فرمود مانند اهل کتاب نباشید که «کثِیرٌ مِنهُمْ فَاسِقُون». بگذارید ماجرا را دقیقتر روایت کنم. در ادامه میفرماید «ثمَُّ قَفَّینَا عَلی ءَاثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَ قَفَّینَا بِعِیسی ابْنِ مَرْیمَ» یکی پس از دیگری رسولان آمدند و ماجرا همین بود تا به عیسی(ع) رسید. «وَ قَفَّینَا بِعِیسی ابْنِ مَرْیمَ وَ ءَاتَینَهُ الْانجِیلَ وَ جَعَلْنَا فی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِیةً ابْتَدَعُوهَا مَا کتَبْنَاهَا عَلَیهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایتِهَا فَاتَینَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُون» در زمان حضرت عیسی(ع) دیگر در قلب تابعانش قساوت نبود. اینجا اوضاع خوب شد. امیدوار کننده بود. قلبشان رأفت و رحمت داشت. اما اینان رهبانیت را انتخاب کردند. یعنی زهد را انتخاب کردند. ما راضی شدیم. برای اینکه به وسیلهٔ این زهد رضوان الله را به دست آورند. رضوان الله را در سوره یادتان هست؟ ما راضی شدیم به زهد تا اینان به زهد برسند. اما «فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایتِهَا» اینها حقش را رعایت نکردند. اینها هم بسیارشان فاسق شدند. فسق، یعنی خدا و رسولان را در مسیر برپایی قسط یاری نکردند. عدهای، متعلق به دنیا شدند و خدا و رسولان را یاری نکردند، عدهای هم تارک دنیا شدند و خدا و رسولان را یاری نکردند. خدا نه این را میخواهد، نه آن را. هم این و هم آن فاسقند. «فَاتَینَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُون»
در این زمینه، میفرماید «یأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ» تقوا پیشه کنید و ایمان بیاورید به این رسولی که از همان ابتدا شما را به گذشتن از جان و مال خود در راه خدا دعوت میکند. «یؤْتِکمْ کفْلَینِْ مِن رَّحْمَتِهِ» دو حظ از رحمت به شما میدهد. «وَ یجَْعَل لَّکمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یغْفِرْ لَکمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیم» که چی؟ «لِئَلَّا یعْلَمَ أَهْلُ الْکتَابِ أَلَّا یقْدِرُونَ عَلی شیْءٍ مِن فَضْلِ الله» تا اهل کتاب پیش خود اینطور فکر نکنند که مومنان هم به چیزی از فضل خدا دست نیافتهاند.
اهل کتاب با توجه به سورهٔ بقره «ما یوَدُّ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتابِ وَ لاَ الْمُشْرِکینَ أَنْ ینَزَّلَ عَلَیکمْ مِنْ خَیرٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ اللَّهُ یخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ»، یا آنجایی که «وَدَّ کثیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکتابِ لَوْ یرُدُّونَکمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکمْ کفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَینَ لَهُمُ الْحَق»، دلشان نمیخواهد مسلمانان این غایت تاریخی را محقق کنند. شما بیایید ایمان عملی بیاورید. شما بیایید در مسیر قسط به رهبری رهبر الهی از جان و مالتان بگذرید، تا این خیال خام آنها بینتیجه بماند. اینجا سوره تمام میشود.
سوره چه کرد؟ با ترسیم آن فضای بحرانی، مسیر توحید تا برقراری قسط و عدل را طراحی میکند. توحید، ایمان، انفاق، جهاد، و قسط، این سیر را مشخص میکنند. جامعه چطور میتواند این مسیر را طی کند و راهبردها چیست؟ آفتها و آسیبهای احتمالی چیست؟ موانع چیست؟ بخل از کجا نشأت میگیرد. اینجا میآید راهبرد انفاق را در جهتگیری جامعه به سوی قسط و عدل کاملاً باز میکند. به طور واضح مشخص است این سوره کاملاً یک سورهٔ اجتماعی است.
همینطور است سورههای بعدی. اگر بخواهیم در سورههای بعدی ورود کنیم، فضاهای مُجزایی دارند و هر کدام از منظر خاصی مسائل سیاسی – اجتماعی را بررسی میکنند. سورهٔ حدید یک مقدار کلان و زیربنایی است. مثلاً اگر بخواهیم فهرستوار عرض کنیم، سورهٔ «مجادله» جریان محادّه را در جامعه بررسی میکند. جریان محادّه یعنی چی؟ «محادّه» یعنی تعیین حدود در مقابل حدود. یعنی این حدود خداست و قوانین الهی و این هم قوانین و حدود ما. وقتی در جامعهٔ اسلامی، آن دسته از قوانین الهی که مقبولیت اجتماعی آنها کم است و با عرف در نگاه اول همخوانی نداشته باشد، مورد محادّه قرار میگیرند. این عرف یکبار عرف ملی است و یکبار عرف جهانی، فرقی نمیکند، خدا قوانینی دارد که به مذاق امروز دنیا خوش نمیآید، وقتی این قوانین در جامعه ابلاغ میشود، این جریان محادّه شکل میگیرد. از کجا شکل میگیرد؟ میفرماید کلاً دو جریان در جامعه وجود دارد؛ «حزب الله» و «حزب الشیطان». حزب الشیطان به بیگانگان متصلند و بیگانه پرستند. آنها را دوست دارند و از آنها خط میگیرند.
- این بیگانه هم بیگانهٔ ملی نیست منظور غیرمومنان هستند.
بله! بله! ببینید یکسری از جریان حزب الشیطان داخل جامعهٔ اسلامی هستند که به «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ»ی که در داخل جامعهٔ اسلامی نیستند متصلند. فرض کنید به یهود، به صهیونیسم، به صهیونیسم جهانی متصلند. اینها از آنان خط میگیرند و برای آنکه بتوانند در جامعه حدود الهی را بشکنند و نافرمانی مدنی درست کنند، از طرق پنهانی، به نام «نجوا» استفاده میکنند. نجوا طریق پنهانی محادّهکنندگان برای زمینزدن حکومت اسلامی است. سعی میکنند از طریق نجوا در جامعهٔ اسلامی نفوذ کرده و افکار خود را رسوخ دهند. نجوای سورهٔ مجادله، درِگوشی صحبت کردن نیست. میفرماید نجوای سه نفری، پنج نفری بیشتر، کمتر، نجوا به صورت گناه، معصیت، دشمنی، سرپیچی از پیامبر و نافرمانی مدنی. نجوایی که هدفش صلب امنیت روانی و آرامش خاطر مؤمنین است. «إِنَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیطَانِ لِیحْزُنَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ» ایجاد حزن، ناراحتی، اضطراب و نگرانی بین مومنان کارکرد نجواست. نجوایی که این هدف را دارد و جامعه را دچار تشتت و دوگانگی میکند تا مردم آرامش خاطر خود را نسبت به احکام الهی و حکومت اسلامی از دست بدهند.
حالا چه کنیم نجوا خنثی شود؟ سه بار پشت هم «یأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ» میآید و سه راهکار ارائه میکند. آنوقت مبحث حزب الشیطان و حزب الله میآید. حزب الشیطان را با مختصاتش معرفی میکند. حزب الله را که میخواهد معرفی کند میفرماید «لا تَجِدُ قَوْماً یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ یوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» نمییابی قومی را که مؤمن به خدا و روز قیامت باشند، اما مودت مَن حادّ الله یعنی جریان محادّه را داشته باشد. «وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ» ولو اینکه برادرانشان، فامیلشان و … باشند. سپس میآید جریانی را به نام محادّه مورد توجه قرار میدهد. شکلگیری این جریان در چه بستری است؟ اینجا با بحث «ظهار» شروع میکند. در واقع در سورهٔ مجادله بحث ظهار، بستر شکلگیری جریان محادّه است. همینطور تا آخر سوره، این جریانشناسی کلان را انجام داده، موانع و مشکلات و ابزارها و راهبردها و چگونگی خنثی کردن آنها را توضیح میدهد. فضایی که در این سوره ترسیم شده، به اشکال مختلف و مصادیق مختلف میتواند در جامعه شکل گیرد. این یک فرمول و نظام الهی است.
سورهٔ حشر نیز به همین منوال است. سورهٔ حشر چه میکند؟ فضای این سوره چیست؟ با بررسی این سوره متوجه میشویم که یک ثروتهایی به دست حاکم اسلامی رسیده و به تناسب این ثروتها یک عده مدعی وجود دارند که میخواهند ویژهخواری کنند. اینکه بالاخره ایشان در به ثمر رسیدن این نظام و انقلاب کار کردهاند و زحمت کشیدهاند، حالا سهم خود را طلب میکنند. این سهم شامل مقام، پول، موقعیت و هر چیز دیگری است. این سوره این حس طلبکار بودن نسبت به خدا و حکومت اسلامی را ترسیم کرده است. حالا سوره این معضل را حل کرده و در این فضا چارچوب میدهد. سورهٔ مبارکهٔ «ممتحنه» نیز همینگونه است. این سوره نیز به نوبهٔ خود اصول اساسی تعامل با ممالک کفر را ارائه میدهد.
- سیاست خارجی است.
اینکه این ممالک کفر چند دستهاند. با کدامشان تا چه حد میشود رابطه داشت. چرا جایی میشود رابطه داشت و جایی دیگر نمیشود. سپس آن راهبرد اساسی دوری از مودت و ولایت ممالک کفر را مطرح میکند و به تناسب آن مبحث پذیرش پناهندگی زنان مؤمن و مهاجر را. خدا راضی به تولی هیچ مؤمنی از هیچ کافری نیست. پس وقتی این حکم میخواهد در سطح جهانی پیاده شود، مملکت اسلامی باید پذیرای آن دسته از زنانی که از جامعهٔ کفر سرازیر میشوند باشد. چون اگر اینان در جامعهٔ کفر بمانند خواهی نخواهی در ولایت شوهران کافر خویش هستند. وقتی اینان ایمان بیاورند و بخواهند از آن ولایت دوری کنند باید درهای جامعهٔ اسلامی باز باشد و قبول کنند. این یک راهبرد اساسی است. اختصاص به زنان هم دارد. یعنی وجوبش اختصاص دارد. به این دلیل که مرد زمام زندگی را در دست دارد. اگر مردی مؤمن بود میتواند همسرش را رها کند «وَ لا تُمْسِکوا بِعِصَمِ الْکوافِر». اما اگر زنی مؤمن بود چه کند.
- پس در یک جمعبندی، نمونههای قرآنی که آوردید نشان داد هر سوره چگونه یک فضا را ترسیم کرده تا مبتنی بر آن در یک کلیت واحد، تحلیل خود را از شرایط اجتماعی و نحوهٔ برخورد با آن ارائه دهد. دیدیم که خداوند دائم بین سطح کلان و خرد تردد میکند و عموماً ریشهٔ مشکلات اجتماعی را در درون افراد جست و جو میکند. چارچوب حاکم بر این نقل و انتقال در این سطوح هم همان نگاه توحیدی است. اگر در سطح اجتماعی از گزارهٔ فسق استفاده میکند، رابطهٔ خطی و دو طرفهٔ انسان با انسان را به رابطهٔ مثلثی انسان – خدا – انسان ارتقاء میدهد. مطالعهٔ آن رابطهٔ خطی که اکنون وظیفهٔ علم انگاشته شده، از منظر قرآن کریم رابطهای مثلثی است که به ما یاد میدهد در تحلیل روابط عادی موجود در جامعه، از خدا غافل نشویم. به همین نسبت، وقتی در سطح فردی میرود، ریشهٔ آن مشکل اجتماعی را در قساوت قلب میبیند. قساوت قلب نیز در نسبت انسان با خدا تعریف میشود، نه نسبت انسان با انسان. پس حداقل دو کار انجام میدهد، هم بین سطوح فردی و اجتماعی پیوند وثیقی برقرار میکند و هم نسبت این روابط را با خدا و اصل توحید مشخص میکند. به نظر میرسد، این توانایی است که یک نخبهٔ سیاسی مسلمان باید در تحلیلهای خود به کار بندد. یعنی اگر رویکرد اقتصادی، تاریخی، روانی، سیاسی، فرهنگی یا هر رویکرد دیگری را برای تحلیلهای سیاسی خود به کار میگیرد، رویکرد توحیدی را در رأس همهٔ آنها و سرمشق اصلی خود قرار دهد.
بله! اتفاقاً همین دقت نظر قرآنی در بیانات مقام معظم رهبری وجود دارد. آنجایی که ایشان در دیدار با نخبگان سیاسی مثلاً هیات دولت نهم، صحبت بسیار جالبی در مورد انس با قرآن و تدبر در آن دارند. اینکه هر روز تدبر در قران داشته باشیم و بررسی میکنند که خیلی وقتها لغزشهایی که تا حال داشتهایم مال این بود که اصلاً نفهمیدیم که مطلب چیست و آن بینش الهی و وحیانی وجود نداشت. لذا انس با قرآن و تدبر در آن باید به طور مستمر در برنامهٔ یک نخبهٔ سیاسی مسلمان وجود داشته باشد. اصلاً این شرط حرکت است. ما از نگاه قرآن دو حزب در قرآن داریم. حزب الله و حزب الشیطان. دیگر مابقی تقسیمبندیهای جزیی در دامنهٔ این دوست. حالا اگر ما حزباللهیم و این را میخواهیم، پس خواهان حاکم شدن اندیشهٔ الهی هستیم. خوب این الهی بودن، بیتردید از قِبَل معرفت قرآنی حاصل میشود.
- یعنی در برنامههای آموزشی که تهیه میشود و در سیرهای مطالعاتی مختلف، تدبر در قرآن در نظر گرفته شود.
بله! تمام آن سیرهای مطالعاتی و آن برنامههای آموزشی در دامنهٔ همین تدبر در قرآن و مبتنی بر آن باید باشند. یعنی روح حاکم بر تمامی آنها باید باشد. تدبر در قرآن باید جابیفتد. ببینید! وقتی پیامبر اسلام پستی میخواهد بدهد و مثلاً در آن ماجرا فرماندهی لشکر را به شخصی بسپارد، معیار را علم به سورهٔ بقره قرار میدهد. بعضی از یاران پیامبر بودند که میگفتند ما هشت سال وقت گذاشتیم تا سورهٔ بقره را یاد بگیریم. نه اینکه آن را حفظ شدند که یکی دو ساله میشود کل قرآن را حفظ کرد. در جامعهٔ اسلامی علم به سورهٔ بقره شاخص شایستگی فرد برای احراز پست فرماندهی میشود، به رغم جوانی که مثلاً ۱۹ سالش است، چون سورهٔ بقره را دارد.
- معیار احراز پست در جامعهٔ اسلامی علم به قرآن و توان فهم آن بوده است.
این معیار است. نگرش قرآنی که افراد پیدا میکنند معیار است. این که در روایات داریم که هر کس قرآن بلد باشد مانند این است که نبوت در پیشانی او درج شده جز این که نبی نیست. چون او منطق وحی و نقشهٔ توحید در اختیارش است. میداند که خود، خانواده، جامعه و حکومت را از چه مسیری به توحید برساند.
- اگر چنین معیاری در جامعهٔ اسلامی باید باشد و تدبر چنین اهمیت و جایگاهی دارد و نخبگان سیاسی باید اینگونه به آن مجهز باشند، پس چرا اینقدر از این وضعیت فاصله گرفتهایم؟
در روز غدیر، پیامبر اکرم(ص) فرمود، «مَعاشِرَ الناسِ، تَدَبَّرُوا القُرآنَ وَ افهَمُوا آیاتِهِ» ای گروههای انسانها در آیات قرآن تدبر کنید و آیات آن را فهم کنید. «وَ انظُرُوا إلی مُحکَماتِهِ وَ لاتَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ» بعد میفرماید «فَوَاللهِ لایُبَیِّنُ لَکُم زَواجِرَهُ وَ لایُوَضِّحُ لَکُم تَفسیرَه إلَّا الذی ءاخذٌ بِیَدِهِ» والله زواجر و امر و نهی را تبیین نمیکند و تفسیر آن را توضیح نمیدهد مگر آن کس که دست او را بگیرم، تا جایی که میرسد به اینجا که «وَ هُوَ عَلیُ بن ابی طالِب أخی وَ وَصیِی» میفرماید مردم بروید سراغ قرآن و آن را بفهمید. وقتی فهمیدید، برای تبیین و توضیح سراغ ما بیایید، بروید در خانهٔ علی(ع). دو طبقه درست میکند؛ فهم و تبیین. امام زمان کسی است که جامعهای را که قرآن فهمیدهاند حرکت میدهد به سمت نظام توحیدی. به سمت استعلاء کلمهٔ الله. قرآن را فهمیدهاند، امام میآید آن را به تناسب زمان تبیین میکند.
دقت کنید نکتهای که میخواهم عرض کنم این است. متاسفانه در طول سالها و قرون گذشته، فهم و تفسیر خلط شده است. ابتدا تصور کردند که فهم و تفسیر یکی است. آنگاه چون تصور داشتند که تفسیر کار معصوم است، فهم و تفسیر هم که یکی گرفته بودند، از قید فهم هم گذشتند و آن را کار معصوم دانستند. قرآن به این ترتیب کم کم مهجور شد. «بخوانیم و ثوابی ببریم، حالا کمی هم معارف و نکاتی را برداشت کنیم که برکت دارد و خوب است». این است که متاسفانه در جوامع اسلامی، قرآن در متن زندگی نیست. دو حالت وجود دارد؛ یا کلاً نیست، که مهجوریت ابتدایی است، یا هست اما در کنار سایر چیزهاست که این نگاه سکولار به حضور قرآن در جامعه است، که این مهجوریت مدرن قرآن است که همه جا حرف قرآن است، اما در کنار سایر چیزها. حاکم بر همه چیز نیست، بلکه در کنار همه چیز است. در عرض چیزهای دیگر قرار میگیرد. این کانال و آن کانال را داریم، حالا این را هم داریم. این ساختمان، آن ساختمان، این موسسه، آن موسسه را داریم موسسهٔ قرآنی را هم داشته باشیم. ده تا معاونت داریم، معاونت قرآنی هم داشته باشیم. نگاهِ در عرض دیدن قرآن کریم و نه حاکم دیدن آن.
- ده تا مدرسه داریم، یک مدرسهٔ قرآنی هم داشته باشیم.
بله! این نگاه سکولار به قرآن است. چرا اینجوری شد. چون ما فهم و تفسیر را یکی گرفتیم و کلاً هر دو را به اهل البیت(ع) واگذار کردیم. به این ترتیب، هم از اهل بیت دور ماندیم و هم از قرآن. در واقع آنجایی که فرمودند ما بین شما دو ثقل قرار دادیم، بروید قرآن را بفهمید و بیایید در خانهٔ اهل بیت(ع). فرمود وقتی فتنهها زیاد شد، «علیکم بالقرآن». مثلاً یکی از فتنهها خود مسالهٔ ولایت بود. این فتنه را چه کسی باید حل میکرد؟ قرآن. چه شد قرآن کارایی خودش را از دست داد؟ به عنوان نمونه، گاهی اوقات با تحمیل همین شأن نزولها بر قرآن. چون قرآن، اجتماعی – سیاسی است، و مثلاً نفاق را رسوا کرده و افشا میکند، جریانهای نفاق در طول تاریخ اقدام به تحمیل شأن نزولها کردند. البته عدهای به جهت جهل خود، اما عدهای هم عامدانه این کار را کردند. اقدام به جا به جا کردن مبادی فهم کردند. به خود قرآن نمیتوانستند دست بزنند، آمدند مبادی فهم را دستکاری کردند، تا شما آنچه را که باید از قرآن بفهمید، نفهمید. چیز دیگری بفهمید. بیخیالش شوید. قرآن را در نگاه عمومی کتاب پراکنده و کشکولوار نشان دادند. گاهی کار را به جایی رساندند که نگاه کشکولوار قرآن را ارزشمند نشان دادند. اینکه نظم وحی در بینظمی آن است. این تدبر در قرآن شرط اول مسلمان زیستن، ولایی زیستن، انقلابی زیستن، در خط ولایت و در خط برپایی قسط و عدل و در مسیر مهدوی بودن است که بدون قرآن میسر نیست.
یکی از بدعتهایی که صورت گرفته این است که فهم قرآن مال عدهای است. قرآن مال یک عدهای است و شما بروید کنار. قرآن را بخوانید و ثواب ببرید. جدا کردن خواندن از فهمیدن. علی(ع) همین را تشخیص داد که فرمود «ألا لاخَیرَ فِی قِرائةٍ لاتَدَبُّرَ فیها» قرائت بدون تدبّر فایدهای ندارد. پیگیری کنید کلام خدا را. برسید به آن هدف. وجود همین بدعت بود که حضرت زهرا(س) در آن خطبهٔ معروف فدکیه فرمود که «أفلاتَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ أم عَلَی قُلُوبٍ أقفالُها» در قرآن تدبر نمیکنید و خودتان را به نفهمی زدید یا نه تدبر میکنید و چون بر قلبتان مهر خورده، نمیخواهید قبول کنید.
- روش درمان چیست؟
ببینید! تدبر یعنی پیگیری سخن خدا. تدبر مطاوعهٔ تدبیر است. تدبیر یعنی پی در پی قرار دادن مطالب کنار هم. مثلاً در یک سوره، آیات، پی در پی کنار هم طراحی شدهاند تا ما را به هدفی و نقطهای برسانند. تدبر یعنی با این تدبیر و چینش الهی همراه شدن و پیگیری کردن آن. این معنای مطاوعهٔ تدبیر است. وقتی من حرف میزنم نظمی را بین کلماتم ترتیب میدهم و شما وقتی میشنوید کار برعکس من را انجام میدهید و نظم بین آن کلمات را استخراج میکنید. کار من میشود تدبیر و کار شما میشود تدبّر. البته گزارهٔ اختیار بسیار حائز اهمیت است. اگر شما نخواهید به صحبتهای من گوش دهید، آن نظم را کشف نمیکنید. پس تدبّر یک روند طبیعی است. اصطلاحاً کوکیم روی تدبّر. به طور طبیعی روزانه این کار را انجام میدهیم. عجیب اینجاست که وقتی جلوی قرآن میرسیم این مکانیزم عمل نمیکند.
- چون حس نمیکنیم که کسی با ما دارد حرف میزند.
یکی این است. باور ما این است. باور نمیکنیم که کسی با ما دارد حرف میزند به همین جهت اصلاً تدبّر نمیکنیم. اما دلیل دیگرِ فعال نشدن آن این است که به زبان مادری ما نیست. ممکن بود اگر به زبان مادری ما نوشته شده بود، یا فضایی را که آیات نازل شده بودند و اینکه چه مسالهای را میخواهد حل کند را میدانستیم خیلی راحتتر میفهمیدیم و این مکانیزم فعال میشد. رجوع به ترجمه نیز کارساز نیست. ربط و نظم بین آیات را با مراجعه به نظم آنها متوجه نمیشویم. در همین سرگشتگی میمانیم و بیخیالش میشویم. این مکانیزم فعال نیست و باید فعال شود.
ما به جهت فاصلهٔ زبانی و زمانی که داریم باید بیاییم به صورت فعال کارهایی انجام دهیم تا این فاصلهها پر شوند. وقتی این فاصلهها پر شد، آن مکانیزم عمل میکند. آن وقت قرائت همراه با تدبر میشود. یکی از این تکنیکها این است که ترجمهٔ تدبری داشته باشیم. ترجمه طبق سیری که داشته، ابتدا لفظ به لفظ بوده، بعد جمله به جمله شده و الآن پاراگراف به پاراگراف شده است. در همین سورهٔ مجادله وقتی میفرماید «إنّ الذینَ یُحادُّونَ اللهَ… وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ» ترجمه میگوید کسانی که با خدا و رسولش مخالفت میکند خوار و ذلیل خواهند شد.
- یحادّون را مخالفت ترجمه کرده است.
در خیلی جاهای دیگر، دشمنی معنا شده است. حالا وقتی در نجوا میآید هیچ ردپایی نمیگذارد که خواننده بداند نجوا ابزار اینهاست. خود خداوند این اتصال را برقرار ساخته و بلافاصله در ادامه میفرماید «…وَ اللَّهُ عَلی کلُِّ شیْءٍ شهَِیدٌ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یعْلَمُ مَا فی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فی الْأَرْضِ مَا یکونُ مِن نَجْوَی ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنی مِن ذَالِک وَ لَا أَکثرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ» این اسلوب استشهاد را به زبان فارسی ترجمه نمیکند تا مخاطب متوجه شود که اینجا برای آن محادّه دارد شاهدی میآورد، که آنها با نجوا محادّه میکنند و خیال میکنند که خدا نمیبیند. خدا میبیند. هیچ نجوایی بین سه تن اتفاق نمیافتد مگر اینکه خدا چهارمین آنهاست. بین پنج تن که خدا ششمین آنهاست و همینطور الی آخر. وقتی میفرماید «إِنَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیطَان» و به مبحث حزب الشیطان میرسد این برجستهسازی را برای مخاطب نمیکند که او متوجه شود اگر جریان نجوا به حزب الشیطان منتقل شده به خاطر این است که نجوا از جانب شیطان مدیریت میشود. بعد جریان حزب الشیطان که تمام میشود، میفرماید «إِنَّ الَّذینَ یحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه» آن جریان محادّه را دوباره میآورد. حزب الله را که میخواهد معرفی کند میفرماید «یوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» نیستند. ببینید آن نخ تسبیح را دارد. ما در ترجمهٔ خود آن را انعکاس ندادهایم. مخاطب نیز که زبانش چیز دیگری است از طریق ترجمه به مطلب دست نمییابد. پس ما برای اینکه تدبر در جامعهمان جاری شود، نیاز به یک کار مقدماتی داریم و یک ترجمهٔ تدبرگونهای باید ارائه کنیم که آن ظرفیت تدبری موجود در قرآن را به ترجمه انتقال دهیم. امروز این ترجمهها این ظرفیت را منتقل نکردهاند.
- البته ترجمه هم تاحدی میتواند این نقش را داشته باشد. چون ظرفیت زبان عربی را که ندارد.
بله! تا حدودی میتواند. اما همین حد هم خیلی مهم است. لذا ما در این موسسه، ترجمهٔ تدبری از قرآن را در مجموعههایی ارائه دادهایم که مخاطب به فضای تدبّر نزدیک شود. ابتدا دستهبندی از سوره داده شده و برای هر پاراگراف خلاصهای ارائه شده است و جهتگیری ترجمه توضیح داده شده است. بعد جهتگیری کل سوره بیان شده است. با این مقدمات، مخاطب وارد متن میشود. سپس در ترجمه سعی میشود آن اتصالات و ارتباطات برجستهسازی شوند. وقتی این ترجمه تمام شد، یک جمعبندی انجام شده و دوباره سیاق بعدی شروع میشود. همینطور تا آخر سوره، که در نهایت جمعبندی کلی سوره بیان میشود. حالا این ترجمه، پلی میشود برای ورود به اصل قرآن.
- مقداری توانایی اولیه که پیدا کرد، میتواند وارد قرآن بشود.
احسنت!
- اما مسالهٔ بسیار مهمی که اینجا وجود دارد نوعی تناقض است. الآن جوامع عربی که زبان عربی دارند و از فارسزبانان به زبان قرآن نزدیکترند، خیلی بیشتر از اسلام فاصله دارند، بالاخره انقلاب اسلامی در ایران رخ داده است. پس چطور است که نگاه تدبری به قرآن کمتر دارند؟
البته نکتهای که وجود دارد، آنکه زبان عربیِ جوامع عربِ کنونی با زبان عربیِ قرآن خیلی تفاوت پیدا کرده است. چون زبان در سیر تطور خودش خیلی فرق کرده است. نکتهٔ دوم این که همانطور اشاره کردید، نگاه تدبری به قرآن را آیا دارند یا خیر. از قرآن توقع انسجام و هدایت منتظم دارند یا خیر.
- پس ما که زبانمان فارسی است نباید بترسیم که راهی به فهم قرآن نداریم. بلکه اصل تدبّر، آن توانایی کشف نظم است.
بله! اما راجعبه مقولهٔ روش تدبّر مبحث مُطولی داریم که باید کاملاً پرداخته شود.
- این مطلب را ان شاءالله در فرصت دیگری از شما استفاده خواهیم کرد. اما در پایان، پس از گفت و گویی که پیرامون لزوم تدبّر در قرآن داشتیم، سؤال اینجاست که فرمود در فِتَن، به قرآن مراجعه کنیم. اما اگر در واقعیت اجتماعی بخواهیم مطالعه کنیم، میبینیم در گذشتهٔ بیش از سه دههٔ انقلاب اسلامی در بسیاری فتنههای مختلف که برای نظام اسلامی پیش آمده، بسیاری از علمای قرانی از بسیاری بیسوادان که همین قرآن را به زحمت میتوانستند بخوانند در تحلیل، عقب افتاده و میافتند. پس علیکم بالقرآن چه میشود؟ کسی که اصلاً بلد نیست قرآن را بخواند چه میشود؟
ما حالا فارغ از بزرگان قرآنی مساله را به دو لایه تقسیم میکنیم. لایهٔ اول، تدبر و لایهٔ دوم، ایمان و تذکر. فرمود «کتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیک مُبارَک لِیدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیتَذَکرَ أُولُوا الْأَلْباب». تدبر را ممکن است کسی انجام دهد، اما کسانی که صاحب عقل و قلب سلیم هستند، متذکر میشوند. تذکر، در واقع نشاندن آن محصول ذهنی تدبر به قلب است. این فرآیندی دیگر است.
- یعنی درونی شدن آن چیزی است که دریافتی. اینجاست که در حوزهٔ عمل به کار میآید.
درست است! همان جریان عقد و عقیده است. عقد، گره بین موضوع و محمول است، عقیده گره بین قضیه با جان است. اینجاست که میفرماید «أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها» آیا مشکل اینها ذهنی بوده به این معنا که نفهمیدهاند، یا نه، تدبر کردهاند و فهمیدهاند و لیکن بر قلبشان مهر خورده و ایمان به آن نمیآورند. کدام است؟ باید ببینیم مشکل ما کدام مساله است؟ یک وقت است که قرآن را نمیفهمیم و برای رفع مشکل، تدبر میکنیم و میفهمیم.
- که به نظر میرسد این مرحله کار خیلی سختی نیست. با کمی تمرین حاصل میشود.
بله! بله! مقدماتی میخواهد که به راحتی حاصل میشود. اما بعد از اینکه آن را فهمیدیم، حالا میخواهیم قبول کنیم یا نه. بنای ایمان داریم یا نه. این بحث بعدی ماست. تدبر در قدم اول مقدمهٔ ایمان است، اما قدم دوم تذکر است که ما را به آن نقطهٔ حقیقی ایمان میرساند و آمادهٔ عمل میکند.
تهیه و تنظیم: حسام الدین حائری زاده